به گزارش اتاق خبر، مثل همین عید نوروز که گذشت، مثل تولد همهمان که سال شماری کرده و هر کدام در بخشی از سن و سال زندگی هستیم و در این خط ممتد زندگی شدهایم کارگر زحمتکش، پروفسور و پزشک و.....
بالاخره هر چه شغل در عالم است در دست همه ما قرار گرفته غیر از مشاغل ویژه که نه اهلش هستیم و نه میشناسیمش. در این دادوستد عمر و زندگی که بعضیهایمان خدای نکرده بعضیهای دیگر را آزردهایم، تا به مجرد نشستن بیخبر از اینکه در صورت همیاری و همکاری نکردن با افراد همکار... نه زیردست، نه محکوم، و نه... به هر حال باید فکری کرد و اندیشهای بهکار برد تا از قافله زندگی واقعی عقب نمانیم. یک شهر بزرگ مثل تهران یا هر شهر دیگری که بوی ایران را میدهد و با یکایک ما آشنایی دارد و دوستش داریم دارای همهگونه امکانات هست برای بافت و یافت یک زندگی توام با آیندهنگری فعال، از حاج میرزای عطار و آقا باقر فرضی بقال سرکوچه گرفته تا تاجر آهن و فولاد و پارچه و یخ... بله یخ. خیلیها در روزگار نه خیلی دور با در دست داشتن امتیاز یخفروشی که سر کوچهها و محلهها برپا میشد به آلاف و الوفی رسیدند، یک امتیاز بعد میشد دو امتیاز و هی بالا میرفت و یک زمان میدیدی مثل رمضان یخی مشهور در سر همه کوچههای شرق تهران جعبههای چوبی با گونیهای کهنه و ترازوی طنابی و تیشه یخشکنی با یک یخ فروش قلچماق، از آغاز تا آخر محله را یخ میداد و جگرشان را خنک میکرد و این یخفروشها امروزه در همین بازار بزرگ تهران در کار تجارت انواع و اقسام اجناس و کالاهای مورد نیاز مردم هستند. یک زمانی هم بودند حجرههایی که کارشان تهیه و توزیع انواع محصولات دخانی بود، از سیگار «اشنو» بگیر تا «هما» و «همای اتویی» و نظایر آن که وقتی دستهای آشکار و پنهان دلالها از آستین بیرون آمد انواع سیگارهای دیگر هم به طبقههای چیدمان سیگارهای خوشدود و زیبای فرنگی افزوده شد.
اما ماجرای اصلی
ماجرای اصلی از همان آغازین روزهای ورود تجدد و هنر است که به هر حال باید از راه میرسید، از طریق مسافرهای اتفاقی که رفت و آمدشان را به کشورهای اطراف و اروپایی آغاز کردند و هر کدام در بازگشت نوعی تجددخواهی، نمای زندگی جدیدتر و اختراعات تازه را آوردند، مثلا در همین سرزمین و سرزمینهای دور و بر رسم بود وسایل را در بقچهها میگذاشتند و به این و آن سو میبردند یا درون جعبههای در دار که همهچیز را در آن میگذاشتند. بعضیها که وضع مالی بهتری داشتند در صندوقها بارشان را حمل میکردند، اما همین افراد در بازگشت این را درمییافتند که میشود با استفاده از چمدان دستی یا ساکهایی که بعدا به ساک ورزشی مشهور شد وسایل را حل کنند، حالا اگر توهین به بعضیها نباشد در همین تهران چیزی به نام صف وجود نداشت، هر که زورش بیش. رویش بیش، مهم این بود که از وسیله نقلیه عقب نیفتد. اوایل درشکه بود و قبلتر گاری، گاریچیها نان حلال درمیآوردند و به اسبهایشان هم شلاق میزدند هم علوفه میدادند. بعدها همین گاریچیها شدند درشکهچی که حتی «تصدیق» درشکهرانی هم میگرفتند، بعد که اتوبوسهای سیمی آمد و دماغدار، تعدادی از گاریچیها که زیر ۵۰ سال سن داشتند، طبق دستور نامنویسی کردند، آموزش دیدند و شدند «شوفر» اتوبوس؛ شوفرهایی که کاری به مسافرها نداشتند با استفاده از یک شاگرد که میگفتند «پارکابی» کرایهها را جمع میکردند، باز هم چیزی به نام صف و ردیف شناخته نمیشد، در جایی نیمدایرهای جمع میشدند و بههنگام رسیدن اتوبوس به قول معروف از سر و کول هم بالا میرفتند و خودشان را به صندلیهای سیمی میرساندند.
هم پول، هم تجدد
بالاخره با آمدن اتوبوسهای آلمان؛ شهرداری وقت و پلیس شهری در یک اقدام بیسابقه ضمن راهانداختن بلیت «شرکت واحد اتوبوسرانی تهران و حومه» ایستادن در صف را برای سوار شدن اجباری کرد، خیلیها در روزهای نخست گیج شده بودند. یعنی چی، صف دیگه چیه! لابد واسه دو تا نون تافتون ناقابل هم باید توی صف بریم، یا رفتن توی صف سینما. اما اجبار کار خودش را کرد و از صبح روز بعد هر کس میرفت وسط صف یا سر صف، همه به او اعتراض میکردند: آقا صفه. برو ته صف. بعضیها قهر میکردند و بعضیها با عصبانیت میرفتند ته صف، تا اینکه صف جا افتاد، دیگر کسی بدون بلیت سوار اتوبوس نمیشد و نمیشود.
نوبت به تاکسی رسید
در مورد تاکسیها برای اینکه به مسافر احترام بگذارند، بیشتر از ۶ سال طول کشید. رانندگان محترم تاکسی و «راهی»، بدون توجه به سنگینی ماشین و فشاری که به خودشان وارد میشد، ۵ مسافر را سوار میکردند بهعبارتی ۶ نفر در یک اتاقک پیکان؛ ۳ نفر جلو، ۳ نفر عقب. مهم پولی بود که از مسافران میگرفتند. بسیاری از صندلیها تبدیل به نیمکت شد و بسیاری از نیمکتها از پایه شکست. کار به جایی رسید که رانندگان زحمتکش به خاطر پول گرفتن از ۵ نفر، یک زنجیر محکم از ستون بین دو در خودرو به ستون مقابل پشت صندلی یا همان نیمکت جلو جوش دادند تا از شکستن نیمکت جلوگیری کنند، در هیچ عقلی نمیگنجید، در حالیکه ماشینهای آخرین مدل خارجی و داخلی با یک راننده خیابان در رفت وآمد بود، در کنارش و در تابستان داغ و گرم و طولانی، تاکسی فرو رفته در آسفالت نرم گرما زده، با ۶ نفر که به سختی نفس میشیدند، میایستاد، تازه ماشینهای کولردار هم آمده بود و نگاه رانندههای این ماشینها به مجموع آدمهای به هم فشرده حکایت غریبی بود. البته بودند رانندگان آرزو به دلی که برای نشان دادن اینکه کولر دارند، شیشهها را بالا میکشیدند و شدت گرما را به روی خود نمیآوردند. اما باز هم به همت پلیس راهنمایی و رانندگی اجبار شد در قسمت جلوی تاکسیها یک مسافر میتواند بنشیند. صدای رانندهها درنیامده مبلغ کرایهها ترقی کرد، اما دیگر کسی از فشار نفر بغلی عذاب نمیکشید، آن هم در موقعیتی که دو مسافر جلو حالت لورل و هاردی به خود میگرفتند، به هر حال همه چیز حکایت جیب بود و پیکان و هر چه مسافر بیشتر، کسب پول بیشتر. حالا با وجود صفهای مرتب منتظر اتوبوسهای جدیدتر و تاکسیهایی که تنها ۴ مسافر سوار میکردند، چشمانداز ترافیک و رفت و آمدها مناسبتر به نظر میرسید.
ماجرای حروف لاتین
همه دنبال کسب پول بیشتر بودند و همه هم مثل بعضیها، دنبال اجناس و کالاهای مارکدار بودند و هر چه جنس ایرانی «مثلا» متعلق به جامعه دست تنگ میشد یا «نمایش داده میشد» ۹۰درصد تابلوهای بالای مغازهها به جای نامهای ایرانی، هم نامهای خارجی داشت هم با حروف لاتین نوشته میشد، شبها زیباتر به نظر میرسید چون لامپهای نئون که این حروف را رنگ به رنگ به نمایش میگذاشت توجه بیشتری را جلب میکرد. بیماری نامهای خارجی و نیز نشانهای آنسوی آب حتی تا بازارهای روستایی هم راه باز کرده بود. اگر تابلویی را میدیدیم که با حروف فارسی نوشته شده بود، متعجب میشدیم. در خیابانهای مرکزی و به اصطلاح رو به بالای شهر همه جا حروف لاتین حکومت میکرد، سینماها یکسره نامهای خارجی تا نمونههای اروپایی و امریکایی داشتند، امپایر ـ ادئون، رادیوسیتی و از قدیمیترها رکس و پلازا حتی سینمای ۷۰نفره کوچک زیرپلهای در لالهزار مترو نام داشت و سینمای بزرگتر میشد متروپل و باز اجباری شدن نامهای فارسی آغاز شد، با چند هجوم بیامان مغازهدارها به قول معروف ماستها را کیسه کردند، اما راه تازهای را پیش گرفتند، نوشتهها شد برای مثال: «منسوجات گلستان، امپایرسابق» یا «عینک فروشینگار ـ استاسابق» دیزی سرای تمدن ـ رز سابق» در مورد سینماها هم همین ماجرا ادامه یافت، چراکه گردانندگان فروشگاهها و سینماها، به این نتیجه رسیده بودند با اسامی خارجی درآمد بیشتری فراهم میشود. به هر حال به دورهای رسیدیم که مردم از نامهای ایرانی استقبال کردند، اما پس از یک دوره طولانی، بار دیگر نامها و نشانهای خارجی بر سر در فروشگاههای کوچک و بزرگ پیدا شد، ناگهان «استار» از راه رسید، بعد هایپراستار قدعلم کرد و به یکباره همه فروشگاههای بزرگ که سرمایه بیشتری گذاشته بودند شدند «مال» «سوپر فروشگاههای مدرن اروپا و امریکا» و دیگر فروشگاهها هم شد «ونتو» ـ «زارا» ـ «آکوا» روبرتوکاوالی ـ «ابرکرومبی» ـ «رالف لورن» ـ «توری برچ» و باز میرسیم به نامهای عجیبتر مخلوطهای خارجی، استاربرگ (مکدونالد) ـ (تریاستار) و جالبتر از همه راه افتادن رستورانهایی که عادیترین غذای چینی و ژاپنی به نام «سوشی» را عرضه میکنند، حالا در آنجاها برای بخش رویی جلبک دریایی با برنج نیم پز و دیگر مخلفات دریایی استفاده میشود، اما در این ملک غالبا به جای جلبک از کاهو پخته نرم سود میبرند، البته در رستورانهای ویژه چینی از جلبکهای کنسروی یا همین جلبکهای اقیانوسی خودمان سوشیها روکش میشود، اما به تازگی سوشیهای کامل هم عرضه میشود با قیمتهای نهچندان تعجبآور که از ۵۰هزار تومان تا ۱۵۰ هزار تومان است. به عبارتی ۶ سوشی در یک بشقاب که چند فروشگاه با همان نام «سوشی» این غذای چینی را عرضه میکنند...
منبع: صمت
95102