سال 1384 كه شروع شد، تنور انتخابات رياستجمهوري هم داغ شد. دو جريان هميشه رقيب سياست – اصلاحطلبان و اصولگرايان – مثل دو دوره سابق روبهروي هم قرار داشتند و هر يك نامزدهاي خود را براي كسب صندلي رياست جمهوري راهي عرصه انتخابات كرده بودند. در همان هفتههاي اول انتخابات مشخص بود كه مرحوم هاشميرفسنجاني يكي از چهرههايي است كه ميتوان روي او براي برنده شدن حساب باز كرد اما تنها چهرهيي كه روي آن حساب باز نشده بود، محمود احمدينژاد بود. نتايج دور اول بسيار غافلگيركننده بود و نتيجه دور دوم غافلگيركنندهتر از دور اول. روز چهارم تير ماه سال 1384 وقتي پا به هر دستگاه دولتي يا رسانه اصلاحطلب كه ميگذاشتيد، بهت و حيرت را به وضوح ميتوانستيد، ببينيد و البته در كنار آن اين سوال مهم كه «براي آينده ايران چه كار ميشود كرد؟» براي برخي اين سوال آنقدر مهم بود كه رفتن را به ماندن ترجيح دادند و برخي ديگر كه اعتقادي به رفتن را نداشتند، سعي در اصلاح امور داشتند تا در مقابل سياستهاي غيرمنطقي دولت موضع بگيرند و نقد بزنند. شايد بتوان گفت تنها دورهيي كه بازار نقد دولت و دستگاه اجرايي بسيار گرم بود همان دو دوره احمدينژاد بود. در دور دوم دولت احمدينژاد اصولگرايان هم پي بردند كه تداوم آن دولت ميتواند بنيان امور را كاملا از هم بگسلد و آن موقع است كه «نه تو ماني و نه من» مصداق يابد. از اين رو همگام و همصدا با اصلاحطلبان به صف منتقدان دولت پيوستند تا شايد بتوانند مقداري جلو فروپاشي نظام اقتصادي كشور را بگيرند و در تثبيت بنيانهاي باقي مانده اقتصاد سهمي داشته باشند. بگذاريم و بگذريم كه آنها زماني به اين تصميم رسيدند كه تقريبا دير شده بود. رشد اقتصادي رو به نزول بود و رشد تورم رو به صعود. نرخ بيكاري هم ماه به ماه افزايش مييافت. از اين رو شاخص فلاكت در اين دوران بالاترين ركورد سه دهه خود را به ثبت رساند.
در اصل اگر در آن زمان حاميان احمدينژاد آينده ايران را مدنظر قرار ميدادند و شروع به بررسي شعارها و برنامههاي اين نامزد ميكردند – مثل نفت را بر سر سفرههاي مردم ميآوريم – آيا شاهد تبعات بعدي حضور آن ميبوديم؟ آيا رونق اقتصادي كه از دولتهاي هاشمي و خاتمي آغاز شده بود و ميرفت كه ايران را در سال 1400 – يعني چهار سال ديگر – در صدر منطقه قرار دهد، ادامه نمييافت؟ به نظر ميآيد كه رقابتهاي سياسي براي جريانهاي سياسي ايران آنقدر جذاب است كه در طول رقابتهاي انتخاباتي سوالهاي اصلي و كليدي گم ميشود.
اكنون در آستانه رقابت ديگري هستيم. دو جناح هم مثل هميشه رو در روي يكديگر قرار گرفتهاند. آن طور كه از مصاحبهها و گزارشها و موضعگيريها معلوم است، جناح اصلاحطلب و اعتداليون از حسن روحاني، رييسجمهوري فعلي حمايت ميكنند و جناح اصولگرا روي ابراهيم رييسي، توليت آستان قدس رضوي متمركز شدهاند. روند تبليغاتي دو جناح به سمت و سويي ميرود كه به نظر ميآيد فضاي آينده انتخابات كشور برخلاف تمايل دو قطبي خواهد شد. به همين خاطر انتخابات آينده از چند جهت مهم است و از اين رو بهتر است رايدهندگان قبل از هر انتخابي جوابي براي اين سوالات بيابند. اول، دولت بعدي محصولي را به دست ميآورد كه حاصل مذاكرات برجام است.
مذاكرات برجام توانست ايران را از تحريمها در بياورد و ريل اقتصاد را روي خط رونق بياورد. نامزد مورد نظر تا چه اندازه به مذاكرات برجام و مهمتر پسابرجام پايبند است؟ دوم، سياست خارجي ايران كه تا اندازهيي توانسته بر تجارت خارجي هم تاثير بگذارد دوري از تنشها و چالشها با حفظ منافع و عزت بوده است. فردي كه ميخواهد سكان اداره كشور را در دست بگيرد تا چه حدي اين سياست را ادامه خواهد داد؟ و سوم، تحقق وعدههاي انتخاباتي است. در گذشته شاهد بوديم كه نامزدها براي كسب آراي مردم وعدههايي را ميدادهاند كه تحقق نيافتني بود. نامزد يا نامزدها چگونه ميخواهند وعدههاي خود را محقق كنند؟