ولاديمير پوتين، رييسجمهور روسيه از آن جمله سياستمداراني است كه سخن گفتن از او بسيار دشوار است. احساسات متناقضي كه نام پوتين در افراد بر ميانگيزد به تفاوت ديدگاه سياسي اشخاص بازميگردد. براي پيروان فرهنگ سنتي شرقي، پوتين نماد يك رهبر توانمند و شايسته است و براي پيروان فرهنگ غربي و متمايل به غرب، پوتين نماد يك رهبر خودكامه دشمن دموكراسي! اما هيلاري كلينتون وزير خارجه اسبق امريكا توصيف كامل و بيطرفانهتري از پوتين دارد: «او شخصي است كه ميخواهد ميل عجيب روسها را به اداره و كنترل ديگر كشورهاي جهان زنده كند و ديگر در برابر غرب پس از فروپاشي شوروي سر خم نكند». به زعم كلينتون در كتاب انتخابهاي دشوار، پوتين مردي براي تصميمات سخت است، بيش از همه مردهاي ديگر! اين توصيف ميتواند به پاسخ اين پرسش كه امروز شنيدن نتيجه انتخابات رياستجمهوري روسيه به اذهان متبادر ميكند، كمك كند: اينكه چرا باز هم پوتين؟! در واقع بايد گفت پوتين نماد ملتي است كه در جستوجوي هويت خويشتن است. شايد انتخاب ولاديمير پوتين در روسيه كاملا با انتخاب مجدد آنگلا مركل در آلمان كه از مكانيزم دموكراتيك و شايستهسالار به قدرت رسيده متفاوت باشد، اما كسي نميتواند منكر آن باشد كه او منتخب اكثريت روسها است. به عبارت ديگر انتخاب دوباره پوتين به رياستجمهوري به معناي آن نيست كه دموكراسي در روسيه كاملا منسوخ شده است. درك اين واقعيت خيلي نيازمند شناخت فرهنگ روسي نيست كه نظرسنجيها خيلي پيشتر نتيجه آراي انتخابات ۲۰۱۸ را مشخص كرده بودند. اما شناخت دليل يا دلايل عميقتر اين انتخاب دوباره، شناخت فرهنگ روسي را ضروري ميكند كه آيا نتيجه اين انتخابات دفاع از واقعيت كنوني روسيه است يا دفاع از نيل به سوي يك رويا؟!
اگر چه به تعبير روسشناسان ميتوان گفت روسها حقيقتا تخيل را از واقعيت بيشتر دوست ميدارند، اما تحليل سازندهتر اين است كه بنگريم روسيهاي كه ولاديمير پوتين سال ۲۰۰۰ تحويل گرفت كجا بود و روسيهاي كه اكنون او ساخته كجاست. يكبار تاتيانا يوماشوا، دختر كوچك يلتسين افشا كرده بود كه وقتي سال ۱۹۹۹ پدرش درصدد تحويل امور روسيه به ولاديمير پوتين بود، مامور سابق ك.گ.ب كه هنوز مهره ناشناختهاي بود، تلاش ميكرد از قبول اين مسووليت سخت شانه خالي كند. آن زمان مشكلات سياسي- اقتصادي روسيه مساله خيلي پيچيدهاي بود. مردم بهشدت از فساد در ساختار قدرت روسيه منزجر بودند. بحران اقتصادي شرق آسيا به روسيه سرايت كرده و روبل در آگوست ١٩٩٨، يك سقوط تاريخي را تجربه كرده بود. در واقع وقتي پوتين زمام امور را در اختيار گرفت اقتصاد روسيه بهشدت رو به زوال بود. رشد توليد ناخالص داخلي روسيه كاهش يافته و اين كشور مجبور به استقراض از صندوق بينالمللي پول شده بود. مهاجرت از روسيه همراه با خروج ارز از اين كشور افزايش يافته و در مقابل مشتريهاي آسيايي تسليحات روسيه از خريد تسليحات روسي منصرف شده بودند، در حالي كه فروش تسليحات به همراه نفت مهمترين صادرات روسيه به حساب ميآمد و اقتصاد اين كشور وابسته به بازارهاي نفت و تسليحات بود. از سوي ديگر تركيب مشكلات روسيه عامل كاهش هزينه بودجه نظامي روسيه هم بود. طبق ارزيابي موسسه تحقيقات صلح بينالمللي استكهلم از سال ١٩٩٢ تا سال ١٩٩٩ هر ساله ٣٠ درصد از بودجه نظامي روسيه كاسته ميشد، در حالي كه ناتو با سرعت در حال حركت به سمت شرق و تا مرزهاي روسيه بود. اما روسيه كنوني پس از حدود ۱۸ سال در كجا قرار دارد؟ البته همه استانداردهاي دموكراتيك بر روسيه حاكم نيست و پوتين آن رهبر مقدس نيست كه دموكراسي را بر اين كشور حاكم كرده باشد، اما روسيه اكنون نام خود را در رديف نام امريكا در حل مسائل بينالمللي ميبيند. امريكاييهايي كه فروپاشي شوروي را پيروزي ليبرال دموكراسي بر هر ايدئولوژي سياسي ديگر ميديدند و از پايان تاريخ با غرور سخن ميگفتند، اكنون در ربع اول قرن ۲۱ از دخالت سايبري روسيه در انتخابات رياستجمهوري اين كشور شكايت دارند و راه به جايي نميبرند. روسيه ميراث شوروي در خارج نزديك را حفظ كرده و به خاورميانه بازگشته است. اين كشور اكنون مدعي ساخت پيشرفتهترين تسليحات در جهان است. بازار تسليحاتي روسيه رو به گسترش بوده و با وجود تحريمهاي غربي از سال ۲۰۱۴، اقتصاد اين كشور رشد قابل قبولي از خود نشان داده است. روسيه به رهبري پوتين سختترين تصميمات را گرفته و عملي كرده است. آنهم در قرني كه كشورهاي ديگر تجزيه ميشوند يا با خطر تجزيه روبهرو هستند، روسيه به مانند امپراتوران قرون گذشته كشورگشايي ميكند. وارث اصلي شوروي سال ۲۰۰۸ پاسخ كوبندهاي به گرجستان غربگرا داد و آبخازيا و اوستياي جنوبي را تحت كنترل گرفت. سال ۲۰۱۴ پاسخ كوبندهتري به كودتا در اوكراين داده و شبه جزيره كريمه را در اولين فرصت به خاك روسيه ضميمه ساخت تا با يك تير چند نشان زده باشد. يعني اول اينكه غرور روسها را كه از نان شب برايشان واجبتر است احيا كند و ديگر اينكه ترمز ناتو را محكم بكشد. شايد بتوان گفت نقطه اين تحول درخشان، آغاز افزايش قيمت نفت در سالهاي ١٩٩٩ و ٢٠٠٠ بود كه به روسيه فرصتي براي نفس كشيدن داد، به ويژه اينكه پوتين هنوز مرد ناشناختهاي بود كه از خود تساهل بيشتري با امريكايي نشان ميداد كه از حادثه ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ زخم خورده بود. به همين دليل نيز بسياري از تحليلگران غربي، روسيه را صياد اصلي جنگهاي ۲۰۰۱ و ۲۰۰۳ در افغانستان و عراق و در نتيجه افزايش بهاي نفت ميدانند. روسيه در اين سالها ذخاير ارزي خود را چنان تقويت كرد كه بعد از آن تحريمهاي اقتصادي و كاهش بهاي نفت نيز با وجود فشار بسيار براي مسكو قابل تحمل بود. در كل روسها هنوز تغيير نكردهاند و هنوز براي آنها انتخاب ديگري جز پوتين وجود ندارد. مهمتر اينكه غربيها بهشدت از پوتين متنفر هستند و او را عامل همه اين پيشرويهاي روسيه ميدانند. بسياري از تغيير نسل در روسيه و دشوار شدن شرايط براي امپراتوري پوتين ميگويند اما موضوع اين است كه شايد نسل جوان روسيه بسيار ليبرال باشند اما تنها تفاوتشان با نياكانشان در تلاش براي اصلاح اشتباهات گذشته خواهد بود كه شكوه كشورشان را از بين برد و نه تغيير تاريخ روسيه. چنانچه تحليل آرا نيز نشان ميدهد پوتين راي قابلقبولي از نسل جوان نيز دريافت كرده است. در كل بايد گفت بله همچنان بادي سرد از سوي روسيه به سمت غرب ميوزد.