امروز همگان در تمنای ساختن آیندهای دیگر برای کشور هستند. فردایی که در آن ایران قدرت برتر علمی، نظامی، اقتصادی و فرهنگی منطقه باشد و در جهان نیز جایگاه برتر داشته باشد. ما برای رسیدن به این مهم، سالهاست برنامهریزیهای مفصل کردهایم و سند چشمانداز نوشتهایم. اما چرا در بهترین حالت برنامههای توسعه کشور کمتر از 30 درصد عملی شدهاند؟ چرا وضعیت آرمانی ترسیم شده در سندهای توسعه کمتر محقق شدهاند؟ و مهمترین سؤال اینکه جمهوری اسلامی تحت چه شرایطی به فردایی بهتر و آینده آرمانی خواهد رسید؟
در رابطه با سؤالات بالا دو نکته اساسی مطرح است؛ اول اینکه سندهای توسعه تمناهای متناقضی را طلب میکنند. از یک سو به دنبال تمدن ایرانی- اسلامی هستند و در سوی دیگر از ایدههای توسعه غربی تبعیت میکنند. ما در چنین کشاکشی قرار داریم و متوجه نیستیم که دقیقاً برای کدام آینده پژوهش میکنیم. این کشاکش منافع موجب شده نه تنها چشمانداز روشنی از فردا نداشته باشیم بلکه برای درک جایگاه واقعی فعلی کشور هم دچار مشکل شویم.
کشاکش مذکور، هویت فردی و جمعی جامعه ایران را تحت تأثیر قرار داده و ما را به صورت ناخودآگاه دچار نوعی سردرگمی میان عالم غربی و تمدن اسلامی کرده است. اگر قرار است چشماندازی واضح و شفاف برای آینده ترسیم شود، لازم است گذشته و تاریخ خود را دریابیم و درکی صحیح نسبت به زمان حال خود داشته باشیم. ضرورت این امر جایی شفاف میشود که بدانیم ما در فضای انقلاب اسلامی تنفس میکنیم و برای آینده همین انقلاب اسلامی هم سند چشمانداز مینویسیم نه برای کشوری غربی و به دور از فضای دینی.
نکته دوم مورد اهمیت بازاندیشی در رابطه با جایگاه دقیق آینده پژوهی و چشماندازنویسی است. باید برای ایران امروز واضح باشد که آینده پژوهشی چه جایگاهی برای رساندن کشور به سرمنزل مقصود دارد. زمانی که به فلسفه آینده نگری و به تاریخ برنامهریزی نگاه کنیم، متوجه نکته ظریفی میشویم که این مدلهای علمی از ایدههای اتوپیایی در ادبیات حاصل شدهاند. اساساً ایده آرمانشهری نسبت وسیعی با تخیل و توهم دارند. اتوپیانویسی در رنسانس حاصل شد و در شرایطی رشد کرد که انسان را به ساختن بهشت زمینی تشویق میکرد. بهشتی عاری از درد و رنج که انسان در آن جاودانه است. با شکست ایده آرمانشهری بود که آیندهپژوهی و برنامهریزی در قالب علم ظاهر شدند تا ضعفهای آن را جبران کنند.
هرچند برنامهریزی صورت علمی شده اتوپیانویسی است اما بشدت باید مراقب باشیم که در نگارش آینده در دام توهم گرفتار نشویم. به بیان دیگر برنامهریزی توسعه با واقعیتهای موجود دست و پنجه نرم میکند و آیندهای رسم میکند که باید براساس واقعیتهای حال باشد و نه صرفاً ایدهآلهای آینده. مشکل دیگری که با آن مواجه هستیم، تلقی غلطی است که از برنامههای توسعه و سندهای چشمانداز داریم. این اسناد آینده را نمیسازند بلکه صرفاً آن را ترسیم میکنند. سندهای چشمانداز برای ترسیم نقشه راهی که آینده را روشن سازد لازم است. اما اینکه صرفاً برنامهای نوشته شود هیچ دلیل و الزامی برای محقق شدن آن به وجود نمیآورد بلکه اولاً باید سندهای توسعه به نحوی نگارش شوند که براساس واقعیتهای موجود فعلی کشور باشند و ثانیاً همراه با جزئیاتی برای چگونگی عملیاتی شدن ایدههای خود باشند. این امر ضرورت عملگرایی در ایران امروز را بیان میکند. ضرورت وجود مدیرانی که توانایی بالایی در اجرای برنامهها و آرمانهای مدنظر انقلاب اسلامی داشته باشند. مدیرانی که علاوه بر تعهد نسبت به آینده انقلاب اسلامی، تخصص، توان و انرژی لازم را برای محقق ساختن فردایی بهتر داشته باشند.
کشاکش مذکور، هویت فردی و جمعی جامعه ایران را تحت تأثیر قرار داده و ما را به صورت ناخودآگاه دچار نوعی سردرگمی میان عالم غربی و تمدن اسلامی کرده است. اگر قرار است چشماندازی واضح و شفاف برای آینده ترسیم شود، لازم است گذشته و تاریخ خود را دریابیم و درکی صحیح نسبت به زمان حال خود داشته باشیم. ضرورت این امر جایی شفاف میشود که بدانیم ما در فضای انقلاب اسلامی تنفس میکنیم و برای آینده همین انقلاب اسلامی هم سند چشمانداز مینویسیم نه برای کشوری غربی و به دور از فضای دینی.
نکته دوم مورد اهمیت بازاندیشی در رابطه با جایگاه دقیق آینده پژوهی و چشماندازنویسی است. باید برای ایران امروز واضح باشد که آینده پژوهشی چه جایگاهی برای رساندن کشور به سرمنزل مقصود دارد. زمانی که به فلسفه آینده نگری و به تاریخ برنامهریزی نگاه کنیم، متوجه نکته ظریفی میشویم که این مدلهای علمی از ایدههای اتوپیایی در ادبیات حاصل شدهاند. اساساً ایده آرمانشهری نسبت وسیعی با تخیل و توهم دارند. اتوپیانویسی در رنسانس حاصل شد و در شرایطی رشد کرد که انسان را به ساختن بهشت زمینی تشویق میکرد. بهشتی عاری از درد و رنج که انسان در آن جاودانه است. با شکست ایده آرمانشهری بود که آیندهپژوهی و برنامهریزی در قالب علم ظاهر شدند تا ضعفهای آن را جبران کنند.
هرچند برنامهریزی صورت علمی شده اتوپیانویسی است اما بشدت باید مراقب باشیم که در نگارش آینده در دام توهم گرفتار نشویم. به بیان دیگر برنامهریزی توسعه با واقعیتهای موجود دست و پنجه نرم میکند و آیندهای رسم میکند که باید براساس واقعیتهای حال باشد و نه صرفاً ایدهآلهای آینده. مشکل دیگری که با آن مواجه هستیم، تلقی غلطی است که از برنامههای توسعه و سندهای چشمانداز داریم. این اسناد آینده را نمیسازند بلکه صرفاً آن را ترسیم میکنند. سندهای چشمانداز برای ترسیم نقشه راهی که آینده را روشن سازد لازم است. اما اینکه صرفاً برنامهای نوشته شود هیچ دلیل و الزامی برای محقق شدن آن به وجود نمیآورد بلکه اولاً باید سندهای توسعه به نحوی نگارش شوند که براساس واقعیتهای موجود فعلی کشور باشند و ثانیاً همراه با جزئیاتی برای چگونگی عملیاتی شدن ایدههای خود باشند. این امر ضرورت عملگرایی در ایران امروز را بیان میکند. ضرورت وجود مدیرانی که توانایی بالایی در اجرای برنامهها و آرمانهای مدنظر انقلاب اسلامی داشته باشند. مدیرانی که علاوه بر تعهد نسبت به آینده انقلاب اسلامی، تخصص، توان و انرژی لازم را برای محقق ساختن فردایی بهتر داشته باشند.