Performancing Metrics

حضرت مستطاب بهار | اتاق خبر
کد خبر: 440264
تاریخ انتشار: 8 فروردین 1399 - 09:44
سيد علي ميرفتاح

سعدي مي‌گويد «درخت غنچه برآورد و بلبلان مستند/ جهان جوان شد و ياران...» اصل شعر اين است كه «ياران به عيش بنشستند»، اما با اين اوضاع كرونا چطور به عيش بنشينيم؟ اين غزل سعدي حقيقتا دلنشين است؛ يك غزل ناب بهاري دلنشين. كلام سعدي از پس قرن‌ها چنان در قلب و جان‌مان نفوذ مي‌كند كه مي‌توانيم به شرط خوش‌ذوقي و صميميت، چشم بر هم بگذاريم و ...

خيال‌مان را به قرن هفتم بفرستيم و بساط سبزه شيراز را تماشا كنيم كه لگدكوب عارف و عامي شده، از بس كه به رقص برجستند. قديمي‌ها از آمدن بهار ذوق مي‌كردند به وجد مي‌آمدند به استقبال نوروز مي‌رفتند از بس كه سردي و فسردگي زمستان به ستوه‌شان آورده بود. ما هم امسال از زمستان به ستوه آمديم. ما هم سردي و فسردگي زمستان، اندوه روي انده و غم روي غم‌مان نشاند. سايه كشدار سال سخت را اميد داشتيم به قدوم موسم ربيع، پاپس بكشد و ابرهاي تيره و تارش را از سر راه آفتاب بردارد. بهار آمد، آفتاب هم تابيد اما دست بر قضا كرونا ايجاد زحمت كرد و نگذاشت از روي دست سعدي و رفقايش نسيم گل بشنويم و توبه بشكنيم و استخوان سبك كنيم و حال‌مان را از پس بدحالي‌هاي مكرر خوب و خوش كنيم. كروناي لاكردار حتي نمي‌گذارد با رفقاي‌مان دست بدهيم، دوستان‌مان را در آغوش بگيريم و بر رو و موي عزيزان‌مان بوسه بزنيم. اين ويروس لاكردار اعصاب‌مان را چنان به‌هم ريخته، چنان به وسواس تميزي دچارمان كرده كه از ياد برده‌ايم در آستانه بهار، يادي كنيم از درخت گلي كه در فضاي خلوت ما سرو‌هاي چمن پيش قامتش پستند. ترس از مرگ فجعه، چنان دست و دل‌مان را لرزان كرده كه شادي و خوشي را خلاصه كرده‌ايم به جوك‌هاي مجازي و شيطنت‌هاي سياسي نشسته‌ايم كه يكي با كرونا شوخي كند و دستش بيندازد و ما هم محض حفظ ظاهر بخنديم و ترس را پس بزنيم، اما مگر به همين سادگي است؟ اين موجود شرور ناپيداي لاكردار، زور پلنگ دارد و نيش عقرب. خودمان كم درد و غصه داشتيم، كم از جنگ و تهديد و تحريم كشيده بوديم، ويروس كرونا هم شد قوز بالاقوز. حريف مجلس ما خود هميشه دل مي‌برد/ علي‌الخصوص كه پيرايه‌اي بر او بستند... تنها كسي كه كرونا را مطلقا آدم حساب نكرده و عر و تيزش را جدي نگرفته جناب مستطاب بهار است. درخت‌‍‌هاي خيابان انگار نه انگار كه ويروسي هست و دردي هست و مرضي، راحت و آسوده جلوي نور آفتاب لم داده‌اند تا روح حيات در كالبد مرده‌شان دميده شود و جان بگيرند و به رقص درآيند. شاخ خشك كه نمي‌رقصد. اول بايد به بركت بهار تر شود، آنگاه به قول مولوي؛ اي شاخ تر به رقص آ. زور كرونا ترديد ندارم كه زياد است، اما زور بهار را هم دست‌كم نگيريد. اين بهار دم عيسوي دارد و مرده زنده مي‌كند. بهار عصاي موسي دارد، كرونا كه سهل است، بهار طاعون‌ها را هم عقب مي‌راند، جنگ‌ها را كنار مي‌زند، خشك مغزي‌ها را علاج مي‌كند و قهرها را تبديل به آشتي مي‌كند... در همين سايه بهار است كه سعدي مي‌گويد: «دو دوست قدر شناسند عهد صحبت را/ كه مدتي ببريدند و باز پيوستند.» اگر بهار به تن خاك مرده مي‌تواند جان بدهد چرا به تن من و شما جان ندهد؟ باد بهار يك راست، از دل بهشت، مستقيم، از روي گل‌ها و رياحين بهشت برين، فرشته‌هاي خدا به دنياي ما گسيلش داشته‌اند. به قول مولوي: گفت پيغمبر به اصحاب كبار/ تن مپوشانيد از باد بهار/ آنچه با نسرين و ريحان مي‌كند/ با بدن‌هاي شما آن مي‌كند... بگذاريد آفتاب بهار وجودتان را روشن كند و زمستان ذهن و ضميرتان را از ميان بردارد. زمستان كه برود كرونا سگ كيست كه بماند؟
او هم مي‌رود. امروز نرفت، فردا؛ اين شب تيره اگر صبح قيامت باشد/ آخرالامر به هر حال سحر خواهد شد. منتها شرطش آن است كه در درجه اول غم را از خود دور كنيم و به معني واقعي كلمه اسباب عيش و طرب و شادكامي را فراهم آوريم. دمي با غم به سر بردن جهان يكسر نمي‌ارزد. حيف كه تعبير «دولت بهار» را بعضي از سياسيون ضايع كرده‌اند. براي اينكه به گوش‌تان سنگين نيايد به جايش مي‌نويسم؛ دولت دوست. دوست و بهار يكي هستند. دوست يعني رو آوردن به زندگي. يعني همين شكوفه‌ها و جوانه‌ها و همين هواي خوش كه آدم را حالي به حالي مي‌كند و زندگي را زيا جلوه مي‌دهد البته كه كرونا را بايد جدي گرفت. اما به قول سعدي: اگر جهان همه دشمن شود به دولت دوست/ خبر ندارم از ايشان كه در جهان هستند

 
نظرات
ADS
ADS
پربازدید