اتاق خبر: نسبت جمعیتی طبقه متوسط درآمدی در جامعه آمریکا طی سالهای اخیر روندی انقباضی داشته که سبب تغییراتی در ساختار اجتماعی و اقتصادی ایالات این کشور مانند بوستون، سیاتل، دالاس و میلواکی شده است. براساس تحقیقی که موسسه تحقیقاتی پیو ریسرچ سنتر انجام داده و در ماه مه سال 2016 منتشر کرده در این کشور بین سالهای 2000 تا 2014 تعداد افراد بالغی که به طبقه متوسط درآمدی تعلق داشتند در 203 کلانشهر از 229 کلانشهر مورد بررسی کاهش یافته است. نتایج به دست آمده در این تحقیق میزان این کاهش را قابلتوجه نشان میدهد، بهگونهای که افت طبقه متوسط برای 53 کلانشهر به میزان 6 درصد و در کل کشور 4 درصد ارزیابی شده است.
در تحقیقی که پیش از این توسط همین موسسه انجام شد نشان داده شده بود که در سطح کل کشور طبقه متوسط در حال ریزش به لحاظ تعداد و نسبت در مقایسه با دیگر طبقات اجتماعی است. این امر میتواند تا جایی پیش رود که این طبقه اکثریت خود را در ساختار اجتماعی آمریکا از دست بدهد. در این تحقیق نشان داده میشود که تغییرات جمعیتی در سطح ملی ناشی از تغییرات جمعیتی در کلانشهرها در سراسر کشور است.
در تحقیق پیشرو از دادههای 229 کلانشهر از نمونه 381 تایی موجود در آمار کلانشهرهای آمریکا در سالهای 2000 و 2014 که اداره آمار منتشر کرده استفاده شده است و باید در نظر داشت که در سال 2014 منطقههای مورد بررسی 76 درصد از جمعیت کل کشور را شامل میشده است.
همزمان با کاهش تعداد خانوارهای آمریکایی در طبقه متوسط درآمدی، دیگر طبقات با درآمدهای بالاتر و پایینتر به لحاظ نسبت در جمعیت افزایش قابلتوجهی داشتهاند. نسبت افرادی که به طبقه بالای درآمدی تعلق داشتهاند در 172 از 229 کلانشهر مورد بررسی، افزایش داشته است. نسبت افراد متعلق به طبقه پایین درآمدی نیز در 160 کلانشهر از نمونه مورد بررسی بین سالهای 2000 تا 2014 روند صعودی را نشان میدهد. چنین روندی را نمیتوان صرفا به تغییر موقعیتهای اقتصادی در سطح آن شهرها نسبت داد، چرا که در 108 کلانشهر از این نمونه همزمان با کاهش طبقه متوسط، نسبت افراد متعلق به هر دو قشر دیگر، یعنی طبقات بالای درآمدی و پایین درآمدی، افزایش داشته است.
کاهش طبقه متوسط درآمدی لزوما با افزایش نسبت افراد در هر دو طبقه دیگر همراه نبوده و نیروهای اقتصادی تغییردهنده این طبقات گاهی به نفع یکی و به ضرر دیگری عمل کردهاند. برای مثال، در شهر گلدزبرو (در ایالت کارولینای شمالی)، شهری در چهارراه خطوط راهآهن و پایگاه نیروی هوایی سیمورجانسون، نسبت افراد طبقه متوسط از 60 درصد جمعیت در سال 2000 به 48 درصد در سال 2014 کاهش یافت که بیشترین کاهش را در کل نمونه نشان میدهد. بدون تردید این امر نشاندهنده یک شکست اقتصادی در ساختار اجتماعی این شهر است، چرا که در همین بازه زمانی نسبت افراد کمدرآمد از 27 درصد به 41 درصد افزایش داشته است. از طرف دیگر، در شهر میدلند، شهری که اقتصاد آن انرژیمحور است و افزایش قیمتهای نفت طی بازه مورد بررسی موجب رونق اقتصاد آن شد، کاهش طبقه متوسط اجتماعی نشاندهنده رونق اقتصادی و سودآوری اشخاص بوده است. این طبقه از 53 درصد در سال 2000 به 43 درصد جمعیت کاهش یافت که رتبه چهارم را به لحاظ میزان کاهش در نمونه مورد بررسی داشت ولی نسبت افراد طبقه بالای درآمدی تقریبا دو برابر شد و از 18 درصد به 37 درصد رسید؛ در حالی که نسبت افراد طبقه پایین از 28 درصد به 21 درصد جمعیت منطقه کاهش داشت.
در کل کشور، با در نظر گرفتن تمامی شهرها شامل شهرهای مورد بررسی این تحقیق، نسبت افراد طبقه متوسط درآمدی از 55 درصد برای سال 2000 به 51 درصد برای سال 2014 کاهش یافت. همزمان نسبت افراد طبقه پایین درآمدی در کل شهرهایی که آمار آنها منتشر شده بود از 28 درصد جمعیت کل شهرها به 29 درصد افزایش داشت و به همین ترتیب نسبت افراد طبقه بالای درآمدی از 17 درصد به 20 درصد افزایش یافته است.
ریزش طبقه متوسط را باید در زمینه این واقعیت اقتصادی سنجید که درآمد خانوارها در شهرهای بزرگ طی بازه مورد بررسی کاهش یافته است. در سطح کل کشور میانه درآمد خانوارها در سال 2014 تقریبا 8 درصد کمتر از میانه درآمد در انتهای سال 1999 بوده که نشاندهنده اثرات مخرب رکود بزرگ سالهای 2009-2007 است. این کاهش درآمد ابعاد عظیمی داشت و در نمونه 229 تایی شهرهای مورد بررسی، در 190 کلانشهر میانه درآمدی خانوارها کاهش داشته است. گلدزبرو با 26 درصد کاهش در میانه درآمدی خانوار، جزو شهرهای با بیشترین کاهش درآمدی بوده است. در میدلند، برعکس روند مشاهده شده در کل کشور، با 37 درصد افزایش در میانه درآمدی خانوارها بیشترین افزایش را در نمونه مورد بررسی داشته است. کاهش نسبت طبقه متوسط درآمدی بازتابدهنده افزایش نابرابری درآمدی در اقتصاد آمریکا است. بهطور کلی طبقه متوسط درآمدی در کلانشهرها نسبت بیشتری از جمعیت را به خود اختصاص میدهد، چرا که در این مناطق فاصله درآمدی بین طبقات بالا و پایین جامعه کمتر است و توزیع درآمد در طبقات میانی جامعه تمرکز بیشتری دارد. ارتباط بین طبقه متوسط درآمدی با نابرابری درآمدی به طریقی دیگر نیز قابل مشاهده است. با بررسی دادهها مشاهده شد که بین سالهای 2000 تا 2014 کاهش در نسبت طبقه متوسط درآمدی در شهرهایی بیشتر بوده که نابرابری درآمدی در آن شهرها بالاتر بوده است.
هدف اصلی تحقیق پیشرو بررسی دو جنبه طبقه متوسط درآمدی است: تعداد نسبی افراد متعلق به این طبقه در جامعه و نیز تغییرات در رفاه اقتصادی آنها. نواحی مورد بررسی شامل مجموعهای از کلانشهرها بهعنوان هسته اقتصادی یک منطقه و نواحی بومی اطراف آنها است؛ منظور از نواحی بومی مناطقی است در اطراف کلانشهرها که اقتصاد آنها تا حد زیادی وابسته به آنها باشد. برخی مناطق کلانشهری مرز مشترک دارند و با هم یک کلانشهر را تشکیل میدهند مانند نیویورک، نیووارک و جرسیسیتی که هر سه با هم یک کلانشهر در نظر گرفته شده است.
موسسه تحقیقاتی پیو ریسرچ سنتر در گزارش تحقیقاتی قبلی خود که در دسامبر سال 2015 منتشر شد روند تغییرات در ساختار اجتماعی آمریکا را بین سالهای 1971 تا 2015 بررسی کرد. در آن گزارش نشان داده شد که نسبت طبقه متوسط درآمدی از 61 درصد در سال 1971 به 50 درصد در سال 2015 کاهش یافت. دلیل تفاوتهای جزئی در گزارش قبلی با تحقیق حاضر استفاده از منابع مختلف برای استخراج دادهها بوده که منجر به تفاوت در تخمینهای این دو گزارش شده است.
وضعیت فعلی و آینده طبقه متوسط اجتماعی جزو مسائل اصلی انتخابات 2016 آمریکا است. تحقیقات جدید نشان دادهاند که کاهش و تنش در طبقه متوسط سبب بازداشتن توانهای بالقوه جامعه برای رشد اقتصادی پایدار در ادوار آینده خواهد شد. روند تغییرات در طبقات اجتماعی در سطح ملی روشن و واضح است. نه تنها سهم جمعیتی طبقه متوسط درآمدی در جامعه آمریکا در حال کاهش است بلکه درآمد خانوارهای این طبقه نیز روندی نزولی در پیش دارد. با این حال، همانطور که در نمونههای گلدزبرو و میدلند نشان داده شد تغییرات در سهم جمعیتی این طبقه میتواند نشاندهنده شرایط اقتصادی کاملا متفاوتی باشد.
تعریف طبقه متوسط
در این تحقیق منظور از طبقه متوسط افراد بالغی است که درآمد سالانه آنها بین دوسوم تا دو برابر میانه درآمد سرانه ملی است؛ البته درآمد این افراد براساس تعداد افراد خانوار تعدیل میشود. برای مثال، در سال 2014 درآمد طبقه متوسط برای خانواری شامل 3 نفر، در بازه 42 هزار دلار تا 125 هزار دلار تعریف میشود. به همین ترتیب، طبقه کمدرآمد، درآمد سالانهای کمتر از 67 درصد میانه درآمد کشور و طبقه با درآمد بالا بیش از 2 برابر میانه درآمد کشور را کسب میکنند.
درآمدی که طبقه متوسط براساس آن تعریف میشود با تغییر تعداد افراد خانوار تغییر میکند: خانوارهای کوچکتر با سطح درآمد کمتری میتوانند به سطح رفاه مشخصی برای خانوارهای با تعداد افراد بیشتر دست پیدا کنند. مثلا در سال 2014، برای یک خانوار تکنفره درآمدی بین 24هزار دلار تا 72 هزار دلار جزو درآمد طبقه متوسط ارزیابی شده است ولی یک خانوار پنج نفری با درآمد بین 54 هزار تا 161 هزار دلار در این دسته قرار میگیرد (هر دو مثال را با مورد درآمد خانوار 3 نفری مقایسه کنید). همین شیوه دستهبندی برای خانوارهای کلانشهرها در این تحقیق به کار گرفته شده است با این تفاوت که درآمد آنها با هزینههای مرتبط با همان منطقه تعدیل شده است. یعنی درآمد خانوارها در مناطق گرانقیمت مانند نیویورک، نیووارک و جرسی سیتی، به سمت پایین تعدیل میشود (با تعدیل نسبت به هزینهها، درآمد آنها کمتر میشود که نشاندهنده قدرت خرید خانوار باشد) و درآمد خانوارها در مناطق ارزانتر مانند مکآلن-ادینبرگ-میشن (در ایالت تگزاس) به سمت بالا تعدیل میشود (چون قدرت خرید آنها با توجه به پایین بودن هزینههای آن منطقه بیشتر است). درآمدها براساس تغییر قیمت کالا و خدمات در طی زمان در یک منطقه خاص نیز تعدیل شده است تا نشاندهنده درآمد واقعی آنها و کنترل اثرات زمانی تغییرات هزینهها بین سالهای 2000 تا 2014 باشد.
کلانشهرهایی با بالاترین نسبت طبقات درآمدی
وقتی کلانشهرهایی را که در سال 2014 بالاترین نسبت طبقات مختلف درآمدی را دارند (پایین، متوسط و بالا) به ترتیب کنار هم قرار دهیم به یک الگوی جغرافیایی میرسیم. برای مثال، 10 کلانشهری که بیشترین نسبت افراد طبقه متوسط را دارند تقریبا همگی در غرب میانه کشور قرار دارند. در شهر واسا (در ایالت ویسکانسین)، 67 درصد از افراد به طبقه متوسط درآمدی تعلق دارند که بیشترین نسبت در کل نمونه مورد بررسی است. جینزویل-بلویت (در ایالت ویسکانسین) با 65 درصد افراد در طبقه متوسط در مرتبه بعدی قرار دارد. شبویگان، ویسکانسین و چهار شهر دیگر در مناطق غرب میانی جزو 10 شهری هستند که بیشترین نسبت جمعیتی طبقه متوسط را دارند.
نکته جالب دیگر این است که 10 شهری که بیشترین سهم درآمد متوسط را دارند اقتصاد آنها بسیار بیشتر از میانگین کل کشور تولیدمحور است. برای مثال، حدود 56 درصد از تولید ناخالص داخلی کلانشهر الخارت-گوشن (در ایالت ایندیانا) در سال 2014 به بخش ساخت و تولید اختصاص داشته است. به همین نسبت، سهم بخش تولید در کل تولید ناخالص داخلی شهر شبویگان (در ایالت ویسکانسین) حدود 40 درصد بوده است. برای شهرهای واسا، لبانون (در ایالت پنسیلوانیا)، اُگدن-کلیرفیلد (در ایالت یوتا)، کانکاکی (در ایالت ایلینویز) بیشتر از 20 درصد تولید ناخالص داخلی آنها به بخش تولید اختصاص داشت. در مجموع در کل کشور، بخش تولید تنها 12 درصد از تولید ناخالص داخلی آمریکا را در سال 2014 شامل میشود.
ولی نمیتوان با قطعیت یکی از دلایل بالا بودن نسبت جمعیتی طبقه متوسط درآمدی را به وجود بخش تولید قوی در این مناطق نسبت داد. در بخش تولید غالبا دستمزدهایی بالاتر از میانگین درآمد به شاغلان داده میشود ولی این مطلب را نیز باید در نظر داشت که این بخش از اقتصاد در سالهای اخیر بسیار کوچک شده و اشتغال در این بخش به شدت کاهش یافته است. میزان اشتغال در سطح کشور در بخش تولید بین سالهای 2000 تا 2014 به میزان 29 درصد کاهش یافته است. در این کلانشهرها همانگونه که پیشتر اشاره شد غالبا در منطقه غرب میانه کشور قرار دارند نیز اشتغال در بخش تولید کاهش شدیدی داشته است و به همین دلیل نمیتوان با قطعیت وجود نسبت بالای طبقه متوسط را ناشی از وجود سهم بالای بخش تولید در این مناطق دانست.
در فهرست 10 تایی شهرهای با بیشترین نسبت طبقه متوسط درآمدی که غالبا در غرب میانه قرار دارند بیشترین کاهش در اشتغال بخش تولید در شهر جینزویل-بلویت رخ داد؛ در این شهر اشتغال بخش تولید بین سالهای 2000 تا 2014 تا 49 درصد کاهش داشت. منطقه یانگزتاون-وارن-بوردمن (مرز ایالتهای اوهایو و پنسیلوانیا) در رتبه بعدی قرار دارد و شاهد 42 درصد افت در اشتغال بخش تولید بود. در این شهرها در سال 2014 تقریبا از هر 10 نفر، 6 نفر به طبقه متوسط تعلق داشتند؛ در حالی که بین سالهای 2000 تا 2014 نسبت افراد طبقه بالای درآمدی کاهش و نسبت افراد طبقه پایین درآمدی افزایش داشته است. بر همین اساس، میتوان استنباط کرد که منبع اصلی درآمدی طبقه متوسط در این نواحی لزوما بر اشتغال در شرکتهای تولیدی مبتنی نیست.
تغییرات در شرایط اقتصادی کلانشهرها
با شروع کاهش طبقه متوسط درآمدی در کلانشهرهای آمریکا، در برخی شهرها نسبت افراد طبقه بالای درآمدی افزایش بیشتری در مقایسه با افراد طبقه پایین داشته است که این امر نشاندهنده بهبود شرایط اقتصادی در این شهرها بوده و در برخی شهرهای دیگر افت رشد اقتصادی در سطح کلان ریزش طبقه متوسط را به سمت پلههای پایینتر طبقات درآمدی موجب شده است. در سطح کلان کشور سهم طبقات بالای درآمدی از 17 درصد جمعیت کشور در سال 2000 به 20 درصد در سال 2014 رسید. بهطور همزمان، سهم طبقه پایین درآمدی از 28 درصد به 29 درصد افزایش یافت. نسبت جمعیتی طبقه بالای درآمدی به اندازه 2 واحد درصد افزایش یافته و نسبت طبقه پایین 1 واحد درصد کاهش داشته است که تفاوت این دو، یعنی 1 واحد درصد افزایش، نشاندهنده بهره اقتصادی ناشی از جابهجایی دهکهای درآمدی در اقتصاد آمریکا در بازه مزبور تلقی میشود. البته اگر مقیاس خود را از کلان کشور به سطح کلانشهرها تغییر دهیم، تغییرات بسیار متنوعتری در بهره خالص اقتصادی ناشی از تغییرات و جابهجاییهای طبقات درآمدی میتوان مشاهده کرد. (بهره خالص اقتصادی در این نوشته به معنای تغییرات در نسبت جمعیتی طبقه بالای درآمدی منهای تغییرات در نسبت جمعیتی طبقه پایین درآمدی است.)
مناطقی که بیشترین بهرههای اقتصادی را در بازه مورد بررسی کسب کردهاند اُدسا و میدلند (در ایالت تگزاس) هستند که اقتصادی انرژی محور دارند. باقی کلانشهرهایی که بهره اقتصادی بالا کسب کردهاند اقتصاد آنها بر بخشهای مختلفی استوار است. برای مثال، اقتصاد مناطقی چون نیواورلئان-متایری و نیز باتون روگ (هر دو در لسآنجلس) غالبا بر حملونقل و صنایع شیمیایی مبتنی است در حالی که لافایت (در لسآنجلس) کلانشهری است که فنآوری اطلاعات در اقتصاد آن نقش بسیار پررنگی دارد.
بسیاری از کلانشهرهایی که بیشترین بهره اقتصادی را به خود اختصاص دادهاند لزوما همان مناطقی را شامل نمیشوند که بیشترین سهم طبقه بالای درآمدی را داشتهاند. جالب آنجا است که در این شهرها بهطور میانگین نسبت جمعیتی برای قشرهای مختلف درآمدی تقریبا با همین نسبتها برای کل کشور برابر بوده است. برای مثال، در گراند جانکشن (در ایالت کلرادو) در سال 2014 سهم جمعیتی طبقه متوسط 52 درصد و طبقه بالای درآمدی 20 درصد و طبقه پایین درآمدی 28 درصد بوده است. ولی در بازه 2000 تا 2014 نسبت طبقه بالای درآمدی در این کلانشهر تقریبا دو برابر شده که جزو مناطقی است که بالاترین بهره اقتصادی را داشته است.
10 شهری که بیشترین خسارت اقتصادی (خسارت اقتصادی به این معنا است که افزایش طبقه بالای درآمدی کمتر از افزایش طبقه پایین درآمدی بوده است) را طی دوره مورد نظر داشتهاند یک نقطه مشترک در ساختار اقتصادی خود داشتهاند: اقتصاد آنها بالاتر از میانگین کشور بر بخش تولید مبتنی بوده است، البته نمیتوان با قطعیت این عامل را بهعنوان عاملی اثرگذار بر چنین شرایطی تلقی کرد، چرا که ممکن است عامل سومی باشد که وجود آن همزمان باعث پدیدار کردن ساختار تولیدمحور و نیز ایجاد این خسارت اقتصادی شده است. میزان اشتغال در بخش ساخت و تولید در این شهرها در بازه 2000 تا 2014 کاهش شدیدی داشته است که از 23 درصد کاهش در فورتوین (در ایالت ایندیانا) تا 51 درصد کاهش در هیکوری-لنویر-مورگانتون (در ایالت کارولینای شمالی) تغییر میکند؛ در حالی که میزان کاهش اشتغال در بخش تولید در کل کشور 29 درصد بوده است. نکته مهم اینجاست که کاهش اشتغال در بخش تولید در این شهرها در بخشهای دیگر جبران نشده است چون میزان اشتغال بخش خصوصی، در تمامی بخشهای اقتصادی، در این شهرها در بازه زمانی مذکور نیز کاهش داشته که از 3 درصد کاهش اشتغال بخش خصوصی در گلدزبرو تا 25 درصد برای هیکوری-لنویر-مورگانتون تغییر میکند؛ در حالی که میزان اشتغال بخش خصوصی در کل کشور 5 درصد افزایش داشته است.
در 229 کلانشهر مورد بررسی 119 منطقه، بهره اقتصادی کسب کردند و به بیان دیگر پیروزشدگان جابهجایی طبقات اقتصادی بودند و 110 منطقه نیز به لحاظ موقعیت اقتصادی جزو بازندگان این تغییرات بودند. تغییرات در میانه درآمد خانوارها در تمامی شهرهای مورد بررسی رابطهای مستقیم با پیروز بودن یا بازنده بودن در این رویداد دارد. یعنی شهرهایی که بین سالهای 1999 تا 2014 رشد میانه درآمد خانوارهایشان بالاتر بوده غالبا با افزایش طبقه بالای درآمدی و کاهش طبقه پایین درآمدی همراه شدهاند. روند تغییرات در نابرابری درآمدی نیز رابطهای مستقیم با بهرههای اقتصادی در این شهرها نشان داده است. مناطقی که نابرابری درآمدی در آنها در بازه زمانی فوق افزایش داشته در نهایت با ریزش بیشتری در طبقه متوسط همراه بوده است.
کاهش درآمد خانوارها در بیشتر کلانشهرها
در بازه زمانی 1999 تا 2014 خانوارهای آمریکایی در تمام طبقات درآمدی بهطور متوسط با کاهش درآمد روبهرو بودهاند که این کاهش اثرات رکود سالهای 9-2007 را نشان میدهد. در سطح کشور، میانه درآمد خانوارها از 77 هزار و 898 دلار در سال 1999 به 72 هزار و 919 دلار برای سال 2014 کاهش پیدا کرد. میانه درآمد طبقه پایین درآمدی و بالای درآمدی در همین مدت به ترتیب 10 و 7 درصد کاهش یافتند. طبقه متوسط درآمدی در 222 منطقه از 229 کلانشهر با کاهش درآمد روبهرو بودهاند و با نزول موقعیت اقتصادی خود در ابعاد وسیعتری در مقابله با دیگر اقشار درآمدی روبهرو بودهاند. در مقایسه با این طبقه، درآمد خانوارهای طبقه پایین درآمدی در 221 منطقه و طبقه بالای درآمدی در 215 منطقه از 229 کلانشهر کاهش یافتهاند.
روند ضعیف اقتصادی و کاهش درآمد در خانوارها نشانهای از فشار اقتصادی به طبقات متوسط درآمدی است. این مساله برای کلانشهرهایی که سهم طبقه متوسط در ساختار جمعیت آنها بالاتر است بسیار پررنگتر و شدیدتر میشود. در شبویگان، برای مثال که حدود 63 درصد از جمعیت جزو طبقه متوسط است میانه درآمد خانوارها با 17 درصد کاهش از 80 هزار و 281 دلار برای سال 1999 به 66 هزار و 719 دلار برای سال 2014 رسید. در دیگر شهرهایی که طبقه متوسط نسبت بالاتری را در ساختار جمعیتی دارند مانند جینزویل-بلویت (ویسکانسین) و الخارت-گوشن (ایندیانا) میانه درآمد تا 10 درصد کاهش داشته است. بنابراین، حتی در این شهرها که طبقه متوسط هنوز اکثریت جامعه را شامل میشوند امنیت اقتصادی و مالی این طبقه ضعیفتر شده و فشار اقتصادی بر خانوارهای این طبقه افزایش داشته است.
منبع: تعادل