هيچ فرد روستايي دوست ندارد روستای خوش آب و هوا و سرسبز خود را رها کرده که به شهر برود و در محيط پرتراکم آنجا زندگي کند. اگر هر روز صبح زود به ميادين کارگران روزمزد ساختماني در تهران و شهرهاي اطراف پايتخت سر بزنید صف کارگران روزمزد را میبینید. ديدن منظره كارگران چشم انتظار بر سر چهارراهها كه برای امرار معاش روزانهشان به دنبال هر ماشيني ميدوند تا شايد روزيشان دست آنها سپرده شده باشد، گاهاً دردناك است .
نکات پرس نوشت:
افزایش جمعیت، مشکلات کمبود زمین، نبود امکانات رفاهی، فقر و محرومیت، تقسیم زمینهای زراعی به قطعات کوچکتر، کمبود آب زراعتی، بیسوادی، پایین بودن سطح دانش و بینش روستاییان، اختلاف میان مالک و رعیت، نبود تضمین خرید یا حتی بار دادن محصولات کشاورزی و... از علل مهاجرت روستاییان به شهرهاست. بيشتر افراد مهاجر كه به شهرها روي ميآورند، شغل ندارند و از نظر اقتصادي هم دچار بحران هستند.
آیندهای که نیست
مهاجرت فصلی روستاییانی که برای کار به شهرهای بزرگ روی میآورند هر روز در حال افزایش است. قشری که فصلی کار میکند و به قول خودشان صبح اولش است و غروب آخرش وهیچ آیندهای ندارند و اکثر آنها به صورت فصلی یا موقت به شهرهای بزرگ مهاجرت میکنند و بعد از به دست آوردن مبلغی برای چند روز بخور و نمیر به محل سکونت خود برمیگردنند.
این کارگران به علت نداشتن مهارت فنی سختترین کارها را انجام میدهند و محلی ندارند که برای معرفی به کار، آنجا مراجعه کنند. فقط میادین و چهاراه های شهرهای بزرگ محل فروش نیروی کارشان هستند و هر روز یک کار انجام میدهند. نه بیمهای دارند نه ساعت کاری و نه محل استراحتی. ناهار را در محل کار خود اگر به آن بشود ناهار گفت میخورند و دوباره روز از نو روزی از نو؛ شبها را هم در ساختمانهای نیمهکاره، پارکها یا گوشه میدانها بدون هیچگونه امکاناتی به صبح میرسانند و دوباره ...
این قشر فراموش شده است؛ قشری که حتی در جامعه به چشم حقارت به آنها نگاه میکنند؛ قشری که خرابه را آباد میکنند و خود خرابهنشین هستنند. اگر به میادین و چهارراهها سر بزنید و به این فراموششدگان نگاهی بیندازید خود به این موضوع پی میبرید. اینان بیشتر از یک یا دوماه از سال را کنار خانواده خود که در روستاهای دور افتاده هستند سر نمیکنند و معمولا دربدر این شهر و آن شهر هستنند؛ قشری که بچههای خود را به زور تا دوران دانشگاه میرسانند.
کجا برگردم؟
علی يكي از اين كارگران است كه در ضلع شمالي ميدان ونک بعد از کار روزانه خود استراحت میکند. اهل روستاهاي اطراف لرستان است، از سن 15 سالگي درس را رها كرده و راهی تهران شده و به گفته خودش 17 سال است که در ساختمانهاي نيمهساخته کار میکند. علی به خبرنگار نکات پرس ميگويد: در روستایی که زندگی می کنم که اصلا کار نیست... کشاورزی هم که به علت خشکسالی چند سال است از رونق افتاده و جوابگوی هزینههای زندگی نیست.
علی متاهل و صاحب یک فرزند دختر است. به گفته خودش سه هفته تهران کار میکند و 2 هفته در کنار خانوادهاش به سر میبرد. از او میپرسم قصد برگشت نداری؛ حنده تلخی میکند و میگوید: کجا برگردم؟ همیشه موقع انتخابات که میشود نمایندگان مجلس یا مسپولان دیگر به یاد مناطق محروم میافتند؛ میآیند حرفهای خوب میزنند و رای که آوردند تمام حرفهای خود را فراموش میکنند.
صحبت ما که به این جا میرسد علی به چند نفری که کنار او ایستادهاند اشاره میکند و میگوید: این مردها را که میبینی همه از توابع لرستان یا کردستان هستند. اینجا فصلی کار میکنیم. همین گوشه کنارها میخوابیم و بعد از آنکه دستمزدی در حد 300 یا 400 هزار تومان دریافت کردیم پیش خانوادههای خود برمیگردیم و دوباره بعد از دوهفته باز برای کار به تهران میآییم.
با ۲۰ سال کارگری هیچ ندارم
در بین آنها همه سنی را میتوان پیدا کرد. پیر و جوان و حتی نوجوان. یاسر نوجوان 12 ساله ای که به همراه دایی خود از روستایی حوالی مهران ایلام برای کار به تهران آمده میگوید: پدرم کشاورز است اما چند سالی میشود که خشکسالی گریبانگیر کشاورزی در روستای ما شده و من مجبورم برای کمک به خانواده درس را رها کرده و به همراه دایی خود برای کار از این شهر به آن شهر بروم.
آقا مرتضی 47 سال سن دارد و اهل جوزان از توابع استان لرستان است. 20 سالی میشود که به گفنه خودش یک مهاجر و کارگر فصلی است که در فصلهای بهار و تابستان به تهران یا بندر انزلی و در فصلهای پاییز و زمستان به بندرعباس برای کار میرود. دستهایش را نشان میدهد که پینهبسته است و با صدایی دردناک میگوید: این دست من کارگر است که با 20 سال کارگری هیچی ندارم.
او 4 فزند دارد که 2 تا از آنها دانشجو هستند: "به هر دری میزنم تا بچههایم به جایی برسند و بتوانند برای خود شعلی دست و پا کنند تا آینده تامینی داشته باشند."
مرتضی در جواب سؤالم که چرا به روستا بر نمیگردی، میگوید: خشکسالیست کشاورزی جوابگو نیست. چه کسی از دربدری خوشش میآید ولی چارهای نیست. چند سال است به دنبال وام خوداشتعالی یا به قولی اشتغالزایی هستم ولی هرچه می دوم به در بسته میخورم. البته توی رادیو تلویزیون و روزنامهها خیلی تبلیغ این چیزها را میکنند و همیشه میگویند فلان قدر وام دادیم اما من که چیزی نتوانستم بگیرم.
محمد جوان 35 سالهای که در یکی از میدانهای ترهبار نزدیک به میدان قدس کار میکند به گفته خودش 17 سال است که از روستایی حوالی سنندج به تهران مهاجرت کرده و در اسلامشهر ساکن، متاهل و صاحب دو فرزند است: "از بیکاری و فقر درس را رها کردم و راهی تهران شدم و از 18 سالگی در تهران مشعول به کارم. ازدواج کردم و صاحب یک زندگی هستم که هرچند سخت ولی می گذرد."
او هم مثل علی قصد بازگشت ندارد و میگوید: اگر برگردم باز هم بیکاری است.
مهاجرتهای بیرویه، مشکلات بسیاری را برای خود مهاجران به وجود میآورد. زندگی خانهبهدوشی، اختلافهای فردی و خانوادگی، از همپاشیدگی نظام خانواده،تکدیگری، غربت، بیکاری، فحشا، دزدی، قاچاق، بیماریهای روانی، آسیبهای مختلف اجتماعی و فردی... برخی از مشکلات ناشی از مهاجرت به شهرهای بزرگ است که گریبانگیر همه افراد خانواده میشود.