
شرایط در سوریه آن را به سمتی سوق میدهد که منافع کشورها و قدرتهای منطقه ای و جهانی در آن هر روز شرایط پیچیده تری به خود میگیرد.شایعه ورودنیروی رزمی روسیه به جنگ داخلی سوریه وآغاز رسمی حملات هوایی آن کشوردر سوریه،شرایطی را ایجاد نموده که روسیه را در هیبت اتحاد جماهیرشوروی به نمایش میگذارد. هرچند روسیه به عنوان وارث آن امپراتوری در دو مورد ورای مرزهای جغرافیایش در گرجستان واکراین مداخله نظامی نمود،اما در مقام مفایسه دخالت نظامی روسها در سوریه بیش ازآنکه مشابه مداخله نظامی روسیه در گرجستان (2008) واکراین (2014) باشد شبیه لشکر کشی شوروی سابق به افغانستان در24دسامبر1979 به نظر می رسد.
به عنوان نمونه مشابه شرایط کنونی که روسیه برای جلوگیری از سقوط دولت مرکزی سوریه در مقابل گروه های شورشی وارد جنگ شده، شوروی نیز برای حمایت از دولت مرکزی افغانستان در مقابل مبارزان جهادی وارد نبرد شد،و این در حالی است که در هر دو مورد گرجستان و اکراین روسیه حامی جدایی طلبان و مبارزان محلی در مقابل دولت مرکزی بوده است. همچنبن مشابه افغانستان و بر خلاف گرجستان واکراین که سربازان روس قدم در سرزمینی آشنا می گذاشتند،این بار روسیه نیروهای خود را در سرزمینی وارد نبرد میکند که نه از نظر آب و هوایی و نه از نظر زبانی و فرهنگی کوچکترین نزدیکی و شباهتی میان میهمان و میزبان وجود ندارد. علاوه براینها شوروی دارای مرزهای مشترک با افغانستان بود که به راحتی می توانست با استفاده از آن برای نیروهای زمینی خود پشتیبانی لجستیکی ،تسلیحاتی و هوایی را فراهم آورد که در مورد سوریه، روسیه از این هم مزیت محروم است.اکنون سوالی که پیش روست این است که با توجه به سابقه تاریخی دخالت نظامی روسیه و شوروری در ورای مرزهای خود این بار عزم روسیه در ورود به عرصه میدانی جنگ داخلی سوریه حاصل محاسبات درست پوتین و سایر رهبران نظامی-سیاسی روسیه است و یا حاصل توطئه ای از جانب رقبای غربی برای کشیدن پای روسیه به باتلاق جنگ؟
برمبنای صحت فرضیه اول:اولا، مادامی که بسیاری از ائتلافهای راهبردی منطقه خاورمیانه و الگوهای استراتژیک منطقه ای قدرتهای جهانی و نحوه یار گیری آنان بعد از حوادث موسوم به بهار عربی و پرونده هسته ای ایران در حال تغییر است،پوتین می خواهد به همه نشان دهد روسیه به تعهدات خود در دفاع ازمتحدانش به خوبی عمل میکند و بنابراین روسیه متحدی قابل اعتمادتراز غرب است. دومااین موضوع را برای غرب وآمریکا روشن نماید که این کشور در قبال حوادث خاور میانه و شمال آفریقا از حالت انفعالی خارج شده و قصد دارد بر خلاف مورد لیبی ،بصورت فعال و تعیین کننده به این قضایا وارد شود.سوما روسیه مایل است نشان دهد حوادث واتفاقات اکراین از نظر آن کشور تمام شده تلقی می گردد تا به نوعی اعتماد به نفس خود را در قبال این موضوع به رخ رقبای جهانی بکشاند. چهارم اینکه روسیه درپی آن است که نشان دهد تبلیغات رسانه های غربی در موضوع ضعیف شدن اقتصاد روسیه چندان محلی ازاعراب ندارد.کمااینکه ورود جنگ افزارهای صنایع نظامی روسیه به عرصه تجربه می تواند به نوعی زمینه بازاریابی برای این تجهیزات را نیز فراهم نماید.بنابراین از این منظراربابان کرملین درپی ارسال این پیام به حکام جهان و بخصوص حاکمان خاورمیانه و شمال آفریقا هستند که از این پس حرف آخر در معادلات منطقه ای را نه اروپا و آمریکای مردد که روسیه مصمم خواهد زد و حاکمان منطقه ای پیش از اینکه به فکر رایزنی با واشینگتن و پایتختهای اروپای غربی برای حل بحرانهای خاور میانه باشند باید نظر مسکو را در این زمینه جویا شوند.
اما در صورت درستی فرصیه دوم ورود روسیه به جنگ زمینی در سوریه میتواند اقتصاد آن کشور را هرچه بیشتر تضعیف نموده واز بعداستراتژیک آن کشوررا به شدت آسیب پذیر نماید.اگر ورود شوروی به افغانستان و خروج خفت بارش ازآن کشور را یکی از دلایل تضعیف اقتصاد و حکومتش بدانیم این بار نیز ورود حساب نشده روسیه به جنگ زمینی در سوریه می تواند چنین سرنوشتی را برای آن رقم زند،چراکه باافت جهانی قیمت نفت درآمداقتصاد تک مجصولی نفتی /گازی روسیه با کاهش چشم گیری مواجه شده و چنانچه این کشور هزینه های جنگ را نیز به لیست مخارج خوداضافه نماید،خروج میلیاردها دلارارزازآن کشور،می توانداقتصادش را به اضمهلال بکشاند.این شرایط سبب خواهد شد که اولا روسیه با درگیر شدن در ورای مرزهای خود از بحران دراکراین غافل شود که نتیجه آن تسلط مجدد دولت طرفدار غرب کیف بر مناطق تحت حمایت روسیه خواهد بود.دوما روسیه باافزایش هرچه بیشتر هزینه های نظامی خود مجبور میگردد فشار بیشتری برارز حاصل تنها صادرات عمده خود یعنی نفت و گاز وارد نماید بنابراین هم در دادن تخفیف در قیمت نفت دست و دلبازتر خواهد شد و هم اینکه بر سر قیمت گاز با اروپا کمترین چانه را خواهد زد.سوم اینکه با ورود ارتش روسیه به جنگی که احساسات ملی گرایانه روسیه درآن کمترین دخالت را خواهد داشت به محبوبیت پوتین نزد ملی گرایان روسیه لطمه بزرگی وارد خواهد آمد. چهارم اینکه رسانه های غربی با معرفی پوتین به عنوان حامی بشاراسد و معرفی او به عنوان مسئول تداوم بحران سوریه ،به نوعی روسیه را بانی وعلت بحران آوارگان اروپا معرفی می کنند و این باعث تهیج افکار عمومی اروپا بر علیه پوتین و بهره بردراری غرب بر علیه روسیه در قضیه اکراین خواهد شد.
اینکه کدام از این دو تحلیل می تواند رنگ واقعیت به خود بگیرد را باید به گذر زمان سپرد. اما چنانچه روسیه بتواند در کمترین زمان ممکن روند جریانات در سوریه را به نفع حکومت مستقر آن کشور بازگردانده، مخالفان و حامیان غربی-عربی آنان را مجبور به پذیرش نظرات مسکو درمصاله با حکومت مرکزی و تشکیل دولت ائتلافی با حفظ ساختارهای موجود و بدون حذف شخص بشار اسد نماید، این تحلیل اول است که میتواند به واقعیت نزدیک گردد. اماچنانچه بحران در سوریه به درازا بکشد و روسیه هر روز مجبور گردد منابع مالی و نظامی بیشتری را خرج ماندن دولت کنونی بر مسند قدرت نماید بدون شک این راهبرد دوم واستراتژی توطئه غرب بر علیه روسیه و توهم قدرت در کرملین است که رنگ واقعیت به خود می گیرد. و در این صورت بعید است که متحدین غربی و طراحان جنگ بر علیه روسیه که مجریان جنگ داخلی سوریه هستند اجازه دهند به این زودیهااین جنگ خاتمه پذیرد.چراکه باادامه جنگی که روسیه هر روز بیشتر درآن درگیر می شود،رقبای غربی،روسیه را با هزینه اعراب و مردم سوریه در خاورمیانه زمین گیر می نمایند تا آن کشور را از یکه تازی در اروپا و سایر نقاط جهان باز دارند.