Performancing Metrics

در خاورمیانه بودن دیکتاتورها یک درد است و رفتنشان دردی بزرگ تر! | اتاق خبر
کد خبر: 313886
تاریخ انتشار: 12 بهمن 1394 - 10:59
اردشیر پشنگ و فیاض زاهد در میزگرد شفقنا مطرح کردند:
پشنگ: در خاورمیانه بودن دیکتاتورها یک درد است و رفتنشان دردی بزرگتر! زاهد: داعش محصول طراحی موساد، شبکه تشکیلاتی بعث و پول برخی اعراب است

ظهور افراط گرایان در خاورمیانه، کشورها و البته منطقه را با بحرانی جدی مواجه کرده است. گسترش و تداوم این بحران ها در زمینه های مختلف می طلبد که دلایل ماندن خاورمیانه در حباب بحران و ندیدن روی صلح و آرامش را مورد تحلیل و بررسی قرار داد.

شفقنا در میزگردی با حضور دکتر فیاض زاهد، استاد دانشگاه و تحلیلگر مسایل بین الملل و اردشیر پشنگ، کاندیدای دکترای روابط بین الملل و پژوهشگر ارشد مرکز بین المللی مطالعات صلح (IPSC)، زمینه های شکل گیری گروه های افراطی و نقش مذهب در قدرت گرفتن این گروه ها و همچنین خواسته کشورهای غربی در منطقه خاورمیانه را مورد بحث قرار داده است.

DSC_6866

مهم ترین مواردی که در این میزگرد بیان شده از جمله:

  • پروژه دولت – ملت سازی یک پروژه تقریبا شکست خورده در اکثر کشورهای خاورمیانه است
  • در جهان تشیع یک سابقه ای از فقاهت هست که خیلی تمایل به concebatismدارد و مثل ترمز دستی عمل می کند
  • بهار عربی در بستری اتفاق افتاد که کشورها کاملا برای دموکراسی و حقوق بشر ناآماده بودند
  • بودن دیکتاتورها در خاورمیانه یک درد است و رفتن آن ها یک درد عظمیتر
  • حکومت ها تا پای مردم به خیابان ها کشیده نشود، انعطاف به خرج نمی دهند
  • آقای مرسی عامل اصلی سقوط دولت مصر بود
  • خاورمیانه به دلیل فقدان آموزش و تئوری مهم ترین عنصری که می تواند آن را رهبری کند، روحانیت است
  • اگر علمای مسلمان به پرسش های اساسی در جهان اسلام پاسخ ندهند، کسانی با اسلحه  ساده ترین پاسخ ها را می دهند
  • زمینه های اصلی ظهور و بروز داعش در عراق ۲۰۰۹ و ۲۰۱۰ رخ داد
  • اختلافات اساسی کشورهای منطقه از اصلی ترین عوامل زمینه ساز قدرت گیری گروه هایی مثل داعش است
  • یکی از انتقادهایی که شاید به دولت روحانی وارد باشد این است که در عرصه منطقه ای کمترین حضور را داشته
  • منطق سیاست و ژئوپلتیک و خطر رادیکالیزم و تروریزم نهایتا ایران و عربستان را پشت یک میز قرار می دهد
  • وقتی عده ای در منطقه پرچم دار شیعه گرایی هستند خطر را در دل طرف مقابل بیشتر می کنند
  • جمهوری اسلامی باید اجازه مانور بیشتری به دستگاه دیپلماسی در حل مشکلات منطقه بدهد
  • رادیکالیزمی که از سلمان و محمد و پسرانش در می آید طولانی نخواهد بود چون با آهنگ جامعه جهانی ناسازگار است
  • متولی داعش موساد است داعش پیوندی است بین طراحی موساد، شبکه تشکیلاتی بعث و پول برخی عرب ها
  • بی شک بخشی از مقصرین بحران امروز خاورمیانه، سیاست کشورهای غربی است
  • حل بحران هسته ای ایران نه تنها در کوتاه مدت بلکه در بلند مدت نیز باعث کاهش تنش ها در منطقه نمی شود

 

* به نظر می رسد هنگامی که فقر، استبداد و تفسیرهای برتری طلبانه از دین ارایه می شود جامعه زمینه ساز افراط و سپس خشونت می گردد. به اعتقاد شما نقش این مولفه ها در پروسه افراط گرایی چیست؟ چگونه در یک جامعه گروه های افراطی و رادیکالی شکل می گیرند و رشد می کنند؟

DSC_7053

فیاض زاهد: سال ها پیش مقاله ای نوشتم و بین دو مولفه ارتباط برقرار کردم البته مبنای تئوریک آن مطلب به من بر نمی گشت بلکه من آن را بازنویسی کردم. کسانی مثل کرین برینتون در کتاب کالبد شکافی چهار انقلاب یا هانتینگتونSamuel P. Huntington در کتابPolitical Order in Changing Societies  به این مبحث پرداخته بودند یا به شکلی در رساله معروف “سرباز و دموکراسی” به آن پرداخته شده بود و آن این حقیقت بود که شما می توانید بین دو مولفه رابطه مثبت برقرار کنید بدین معنا که هرجا جامعه بی سوادتر است یا سطح فرهنگ عمومی پایین تر است با همه نام هایی که در مورد فرهنگ عمومی داریم مثل بهداشت، آموزش، سطح فراگیری دانش، درصد کتاب خواندن، رفتن به سینما و تئاتر و غیره، بین فقر فرهنگی و پاسخ مثبت به درخواست های حکومت رابطه مستقیم وجود دارد. به زبان ساده تر هر چه جوامع از نظر فرهنگی روستایی تر و عقب مانده تر هستند، نسبت به حکومت پاسخ مثبتی می دهند و حکومت ها می توانند انگیزش بیشتری ایجاد کنند، این مساله دارای اهمیت است از این جهت که ما یک تئوری داریم که برای تروتسکی است؛ تروتسکی می گوید که رودهای انقلابی همیشه باید تغذیه شوند، انقلاب حالتی ایستا ندارد؛ اگر انقلاب که می تواند تمام چرخ های تاریخ را به حرکت در بیاورد از طریق رودهای مختلف تغذیه نشود به محل بازی کودکان بدل خواهد شد لذا مرتب نیازمند تغذیه است.

عنصر دوم به مساله فقر برمی گردد، فقر گسترده همین واکنش را از نظر پاسخ به حکومت دارد، مطالعات هانتینگتون در کتاب Political Order in Changing Societies  می گوید که همیشه در محلات فقیر این دست راستی ها هستند که در انتخابات رای می آوردند، نه چپی ها. تلقی عمومی این است که هر چه محلات فقیرتر می شوند به چپ ها یعنی سوسیالیست ها واکنش بیشتری نشان دادند، اما مطالعات هانتینگتون در کشورهایی مثل پرو، اکوادور، کلمبیا، برزیل و آرژانتین نشان می دهد که عکس این بوده، مردم هر چه فقیرتر هستند به حکومت و حزب حاکم پاسخ مثبت تر می دهند. می خواهم به این مولفه نکته ای را اضافه کنم و آن این حقیقت است که همچنان فقر، نابرابری و توسعه نایافتگی یا احساس بی عدالتی می تواند منشا مهم برخی از خیزش های اجتماعی باشد؛ فارغ از اینکه تروتسکی یا هانتینگتون درست می گوید، همواره محلات آسیب پذیر و کشورهای در معرض توسعه نیافتگی استعداد ورود به جنبش های رادیکال را دارند. چرایی این مساله به این حقیقت برمی گردد که شما باید از نیروی اجتماعی مخاطب بپرسید که چه دارد و چه چیزی را در معرض از دست دادن دارد، تمام این حوزه هایی که از آنها حرف می زنیم با یک فقر اقتصادی و توسعه نایافتگی روبرو هستند و برای به دست آوردن فضای بهتر امید دارند. در جامعه ای که شما با فقر گسترده و فقدان امید روبرو هستید اگر بشود جامعه را ایدئولوژی زده کرد و به جامعه این انگیزه و نوید را داد که “تو شایسته زندگی و جایگاه بهتری هستی” و این مساله را با نوعی تحریک احساسی که “تو تحقیر شدی و آن وجود انسانی تو نادیده گرفته شده” همراه کرد در این صورت می توان برای هر جنبشی سربازی آماده فراهم کرد.

اگر بخواهیم این بخش را جمع کنیم، از منظر جامعه شناتختی به نظر می رسد که وقتی هیچگونه امیدی برای فردای بهتر وجود ندارد، شما آماده می شوید برای اینکه دست به اقدامات ریاضتی پرهیزکارانه بزنید، معنایش این است که حاضر می شوید سطح ناداشته مرتبت اجتماعی خودتان را با قربانی کردن ارتقا دهید، آنجاست که شما آماده می شوید برای اینکه نشان دهید شما شایستگی های بهتری داشتید و از حق زندگی بالاتری برخوردار بودید، حرف شما باید شنیده می شد و حالا حاضر هستید که خودتان را قربانی کنید لذا می بینید که یک جریان قربانی کردن از پاریس شروع می شود و به شرم الشیخ، بنگلادش و جاکارتا ختم می شود.

DSC_6927

* به فقر اشاره کردید، در کشورهایی مثل هند گستردگی فقر وجود دارد ولی انگار انسان ها با فقر خوگرفته اند و یک نوع دموکراسی در این کشور پیدا شده که فقر منجر به انقلاب نشده است، ولی در خاورمیانه می بینیم که علاوه بر فقر مولفه های دیگری هم در کنار آن موثر است…

فیاض زاهد: هندوستان کشوری است که سادگی یک انقلاب را دارد حداقل انقلابی که گاندی آنها را رهبری می کند، اما اتفاقا هندوستان عمیقا تحت تاثیر آموزه های مذهبی خود است، هندوستان کشوری با بزرگترین دموکراسی دنیاست، بر روری اسکناس های هندو ۱۵ زبان رایج به رسمیت شناخته شده، ۶ هزار دین وجود دارد، صد نوع گویش و زبان وجود دارد، اما اینها هندو هستند، آموزه های هندویی نیز مبتنی بر باور  just coming to است، یعنی شما گردشی می کنید و دوباره برمی گردید، اینکه برمی گردید به شما این فرصت را می دهد که به خدایان و الهیان نشان دهید که چقدر از تصمیم آنها راضی هستید، شما در بمبئی می بینید که در کنار یک خانه ده هزار متری یک کوخ وجود دارد و هیچ وقت این کوخ نشین حسرت کاخ نشین را نمی خورد؛ پس اینجا ما با آموزه های مذهبی روبرو هستیم. در ژاپن شما بالاترین درصد خودکشی در جهان را دارید و این به شینتو ﻧﻴﺰ (Shinto) برمی گردد برای اینکه آموزه های “شینتو ﻧﻴﺰ” فنا به آن معنا را اصلا باور ندارد.

در جهان اسلام مخصوصا در میان اهل سنت یک اتفاقی افتاده که ترکیبی از احساس حقارت، عقب ماندگی، نابرابری و همینطور مساله فلسطین و مساله غرب است؛ مجموعه اینها به اضافه عنصر اولیه یعنی فقر گسترده و فقدان توسعه یا پیشرفت، وقتی کنار هم قرار می گیرند امکان تحریک افراد را به وجود می آورند.

قبل از انقلاب اسلامی ایران، اسلام سیاسی به معنای امروز وجود نداشت، این ما بودیم که بعد از انقلاب اسلامی اسلام سیاسی را به وجود آوردیم؛ در واقع در دهه ۵۰ این فرصت پیدا می شود که آموزه های اسلام، سیاسی و از حوزه ایران خارج شوند. وقتی به جامعه سنت می رود امکان انگیزش سیاسی را برای جامعه به وجود می آورد، می توانم با اطمینان بگویم که این تب تا ۲۰ سال آینده در خاورمیانه وجود نخواهد داشت، جامعه اسلامی این تب را پشت سر می گذارد، ولی با خسارت های بسیار سنگینی. امروز یگانه عنصرتحریک کننده مسلمانان در سراسر دنیا آموزه های اسلام سیاسی است، البته اسلام سیاسی که براساس تفسیر کسانی از جمله سیدرضا، محمد عبده، عبدالرحمان کواکبی، سید جمال الدین اسدآبادی و اخوان المسلمین است.

آن آموزه ها یعنی تهییج خلیفه گری، تزریق ناسیونالیست جمال عبدالناصر و بعد خیزش پس از انقلاب اسلامی یعنی پدیده طالبانیزم در زمان شوروی سابق، دست به دست هم داده که ما الان با این تب در جامعه اهل سنت روبرو هستیم. جهان اهل سنت برخلاف جهان تشیع یک ویژگی دارد، (البته تاکید می کنم که جهان تشیع هم این ویژگی را دارد و در جمهوری اسلامی رگه های درخشانی از این نگرش بنیادگرایی نزدیک به اسلام سیاسی سنی وجود دارد اما در جهان تشیع یک سابقه ای از فقاهت هست که خیلی تمایل به  concebatism (محافظه کاری) دارد و آن اکثریت نگرش فقه شیعه را تشکیل می دهد و مثل ترمز دستی جلوی آن را می گیرد لذا اگر به لبنان نگاه کنید، حزب الله لبنان هر چند از نظر آمریکایی ها یک سازمان تروریستی است اما ویژگی یک سازمان تروریستی صرف را ندارد، اگر ملاحظات سیاسی را لحاظ نکنند می توان آن را به یک جنبش مقاومت تبدیل کرد، مانند اقدامی که در فرانسه صورت گرفته است. یادتان باشد حزب الله در دهه ۸۰ میلادی زمانی که ارتش اسرائیل نصف لبنان را گرفته به وجود آمده است. یا در عراق  بزرگترین شخصیت سیاسی و مذهبی شیعیان آیت الله العظمی سیستانی است، ایشان هماهنگی و همکاری لازم را برای سقوط دولت صدام حسین انجام می دهد. در ایران فقط آقای مصباح یزدی نمایندگی نمی کند، دیگران هم هستند، به قبلی ها برگردیم آقای شریعمتداری، گلپایگانی، اراکی، بروجردی و خویی. قرائت های این میراث‏ عقلانی و انسانی تر بوده و چون چنین سابقه ای دارد مرتب جلوی تندروی در یک جناح را می گیرد.) برادران و خواهران اهل سنت بدانند به دلایلی اکنون میدان در دست الازهر نیست بلکه میدان در دست افراطیون است، در ایران قدرت محافظه کاری مذهبی شیعه چون سابقه تاریخی بالاتری دارد اجازه نمی دهد که بنیادگرایی شیعه خیلی جولان پیدا کند هر چند این گروه ها در ۲۰ سال اخیر در ایران هم قدرت بسیار زیادی پیدا کردند، اما تاریخ می تواند به ما این اطمینان را بدهد که تشیع می تواند جلوی این ریزش را بگیرد. به نظر می رسد که ما با تبی از اسلام سیاسی افراطی روبرو هستیم که دقیقا ریشه در ناکامی های پنجگانه دارد.

* چه عوامل منطقه ای و بین المللی در ظهور و سپس قدرت گیری گروه های تروریستی همچون داعش موثر بوده و هست؟

DSC_7087

 

پشنگ: شاهد هستیم که در خاورمیانه و شمال آفریقا بحران های ناشی و مرتبط با پروژه دولت ملی همچنان بر سر جای خود باقی است، یعنی پروژه دولت – ملت سازی یک پروژه تقریبا شکست خورده در اکثر کشورهای خاورمیانه است. یکی از پیامدهای بدیهی این مساله وجود جامعه مدنی و نخبگان ضعیف و همچنین مسایل و مشکلات اقتصادی است. از نظر تاریخی – ساختاری نیز اسلام فقاهتی چه در میان شیعه و چه در میان اهل تسنن غالب هستند و همانطور که می دانیم اصولاً انعطاف برای نزدیکی بین دو فقیه با مذاهب مختلف سخت تر از نزدیکی دو عارف و صوفی است، این مساله تنها مختص فقه سنی و شیعه در اسلام نیست بلکه در دیگر ادیان از جمله مسیحیت و یهودیت و … نیز به چشم می خورد و لذا میزان تعامل با مذاهب دیگر و چه تعامل با قدرت دیگر بسیار کمتر می شود و مباحث اختلافی و ادعایی طرفین همواره پررنگ باقی می ماند و از عناصر سبب ساز مرزکشی در داخل و خارج جوامع میان گروههای مختلف پیرو مذاهب مختلف می شود.

همچنین فقدان وجود قوانین اساسی بر اساس حقوق شهروندی باعث بروز و وجود و تعمیق تبعیض های مختلف ساختاری با درجات متفاوت در تمام کشورهایی که در خاورمیانه هستند،  شده است، لذا بی استثنا در همه کشورهای بزرگ و کوچک خاورمیانه شاهد هستیم نابرابری، تبعیض و فشار و محدودیت البته با درجات مختلف از سوی اکثریت علیه اقلیت های مختلف رواج دارد لذا در کشورهایی با اکثریت مذهبی سنی می بینیم شیعیان و دیگر اقلیت ها در محدودیت قرار دارند و در کشورهای با اکثریت جمعیت شیعی نیز برعکس و یا در کشورهایی که مراد از اکثریت قومیت و ملیت است می بینیم که یک قوم بر قومی دیگر تسلط یافته است مثال بارزش ترکیه است خود انتخاب نام «ترکیه» بر یک کشور چند ملیتی و چند هویتی مصداق بارز این محدودیتهاست حال دیگر مشکلات موجود در قانون اساسی مانند ترک خواندن همه ساکنان آناتولی و یا رفتار عملی دولت ترکیه در قبال کردها و یا دیگر اقلیت ها مانند ارمنی ها بماند.

از سوی دیگر در این منطقه راهکاری بومی نیز عموماً با شکست مواجه شده اند، شاید یک زمانی حزب عدالت و توسعه که پیروز شد، آقای اردوغان برای کل منطقه نوید بخش این مساله بود که گروهی می خواهد بین اسلام و دموکراسی و ارزش هایی مثل حقوق بشر، یک همزیستی عمل گرایانه برقرار کند؛ در دور اول حضور آقای اردوغان یعنی تا پیش از بهار عربی(۲۰۰۲ -۲۰۱۱)، ما در ابعاد مختلف شاهد عملکرد نسبتاً خوب وی هستیم در حوزه مساله داخلی نظامی هایی که مدام در قدرت کودتا می کردند و مزاحم روند دموکراسی در  ترکیه بودند را آهسته آهسته کنار گذاشت. مساله کُرد را که اصلا به آن اشاره نمی کردند، مطرح کرد و برای آن راهکار داد و شروع به مذاکراه کرد؛ در مسایل داخلی ترکیه تغییراتی حاصل شد از جمله اینکه فساد بسیار کاهش پیدا کرد و تولید این کشور در کمتر از هفت سال به سه برابر رسید. در عرصه منطقه ای نیز  شاهد بیان تئوری هایی مانند تنش صفر با همسایگان بودیم.

اما در دور دوم نسخه ای که از اردوغان و نظام سیاسی حاکم بر ترکیه شاهد هستیم تقرییاً موجب ناامیدی همگان شده است، اکنون مساله تنها وجود بحران های داخلی نیست بلکه معضل اینجاست که هیچکدام از کشورهای منطقه اولاً نتوانسته اند فرمولی برای حل نسبی مشکلات داخلی خود ارائه دهند و ثانیاً طبیعی است که تاکید کنیم هیچیک از این کشورها قادر به ارائه فرمولی برای حل بحرانهای جاری منطقه ای که در سوریه، عراق، جنوب خلیج فارس و … جاری است نخواهند بود. لذا همه مسایلی داخلی و ملی که مطرح شد دست به دست هم داد تا بخش های مختلفی از جامعه که به صورت سرکوب شده و ناامید وجود دارند و دارای قابلیت بروز مشکلات و سرکوب شدگی خود به شیوه های مختلف هستند، سر درآورند و زمینه بروز خشونت، کاهش دیالوگ، کاهش تحمل یکدیگر در جوامع مختلف را به وجود بیاورند و اینها یکی از عوامل زمینه ساز بروز و قدرت گیری گروه هایی که در دوره اخیر شاهد آنها هستیم مانند داعش، القاعده و جبهه النصره شده اند.

* شواهد گویای این نکته است وضعیتی که اکنون در خاورمیانه شاهدیم به دنبال وقوع دومینوی بهار عربی در برخی کشورهای منطقه و شمال آفریقا بوده است. انرژی که در این بهار به فوران درآمد اما به علت ناپختگی و نابلدی در هیچ کدام کشورها به غیر از تونس آن هم به صورت نسبی به ثمر ننشست. لذا این انرژی نهفته در کشورهایی که سال ها در رنج حکومت های فاسد به سر می برده اند در رونق گروهای افراطی نظیر جبهه النصره داعش بوکوحرام گروه احرار شام و .. تبلور یافت  با هرج و مرجی که در لیبی و سوریه پیش آمد این کشورها مامن گروه های تروریستی شدند. به نظر شما جمعیتی که در کشورهای خاورمیانه وجود دارد آیا برای دست یابی به دموکراسی آمادگی دارند؟ به تعبیری دیگر آیا بهار عربی در آینده دوباره زنده خواهد شد؟

DSC_7084

پشنگ: زمانی که بهار عربی شروع شد جنبش ها عمدتا شهری، جوان، ترقی خواه و طرفدار دموکراسی بودند، جنبش های اولیه در تونس و مصر از شبکه های اجتماعی جدید و نوظهور مانند فیسبوک و توییتر استفاده می کردند، اما سوال این بود که آیا کلیت این جوامع برای تغییر برای دموکراتیزاسیون، برای استقرار نظمی جدید مبتنی بر ارزشهای مدرن و امروزین آمادگی داشتند؟ آیا فرهنگ دموکراتیک در این کشورها قوام و قدرت داشت؟ قطعاً پاسخ منفی است هرچند میان جوامع خاورمیانه ای تفاوت هایی نیز هست که نمونه آن را خود اشاره کردید در تونس بود. اما در مصر شاهد هستیم اخوانی ها که تا روز آخر از شرکت در انقلاب اعتراضی مردم خودداری کرده بودند وارد کارزار شدند و چون بیشتر جامعه مصر چون آنان می اندیشند و سالها کارهای زیربنایی و شبکه سازی کرده بودند، خیلی زود پرچم ترقی را از دست جوانان و طبقه شهری پیشرو که آغازگر و پیشروی انقلاب بود را گرفتند و خود با استفاده از شرایط جدید بر مصدر قدرت تکیه زدند در این زمان اگر اخوان المسلمین یا شاخه نزدیک به محمد مرسی مقداری میانه روتر و دور اندیشانه تر تعامل می کردند شاید روند در مصر تا حدی متفاوت می شد به عبارت دیگر همه کمبودهای موجود در این کشور به همراه اشتباهات فردی کسی چون مُرسی دست به دست هم داد و انقلاب را با شکست مواجه کرد و زمینه کودتای دوباره نظامیان را فراهم کرد در این کودتا بسیاری از مردم در پشت نظامیان قرار گرفتند چرا که می دیدند اخوانی ها می خواهند یک شبه جامعه و باورها و ارزشهای مصر را بر اساس الگوهای خود تغییر دهند محدودیتها را زیاد کرده بودند و …. در تونس شرایط از ابعاد مختلف مانند جامعه مدنی، بحث درآمدی و میزان سواد بهتر بود تجربه رفتاری رهبران اسلامگرای تونس مانند راشد الغنوشی هم به کمک آمد و باعث شد روندها در آنجا مسالمت آمیز و با مدیریت جمعی تا به امروز پیش رود.

به طور کلی دموکراسی خواهی که جنبش بهار عربی در کشورهای مختلف خاورمیانه به نوعی طلایه دار و مدعی آن بودند در کشورهایی اتفاق افتاد که هنوز بحران های مختلف در آنها حل نشده بود؛ دموکراسی یک فرهنگ است که نیاز به مرور زمان دارد، جامعه مدنی قوی و تعامل نخبگان مختلف، سابقه تحزب به معنای جدی و در کنار آنها عناصر فراگیر دیگری نیز می خواهد؛ کدامیک از این عناصر در کشورهایی که دچار مشکل شدند، وجود داشت؟! متاسفانه بهار عربی در بستری اتفاق افتاد که کشورها کاملا برای دموکراسی و تحقق ارزشهایی نظیر حقوق بشر ناآماده بودند، سطح بیسوادی فوق العاده زیاد بود، دموکراسی به آن معنا تجربه نشده بود و کشورها کاملا با تدابیر سخت پلیسی و امنیتی اداره می شدند در چنین شرایطی اینکه جوامع خاورمیانه با درجات متفاوت خواستار قانون اساسی بسیار آزاد باشند و انتظار داشته باشند که از امروز دموکراسی حاکم شود و ما شاهد باشیم که رفتار اجتماعی، سیاسی و فرهنگی مردم در این جوامع شبیه کشورهای دموکراتیکی که این مراحل را پشت سر گذاشته باشد، به نظرم انتظاری عبث و کاملا اشتباه است. ما در خاورمیانه آنچه که بایسته و نیازمند دموکراسی در یک جامعه پویا بوده، نداشتیم و متاسفانه رهبرانی هم که در طرفین مقابل کنار هم ایستادند تجربه و پختگی خاصی نداشتند. در حالیکه نفش همین رهبران در جامعه ی متکثری چون هند بسیار خطیر و درخشان بود، آموزه های آقای گاندی بسیار متفاوت از آموزه های رهبران انقلابی در این منطقه است رهبرانی که چند دهه بعد از گاندی آمدند و تجربه او را داشتند اما ما شاهد هستیم که از نظر فکر و همزیستی مسالمت آمیز شعارهایی که بین گروه های مختلف قومی مذهبی داده می شود، عقب افتاده است و هر گروهی که بالا می آید عناصر هویتی یکی از گروه ها را پر رنگ می کند. در مصر اخوانی ها به ناگاه شعارهای سنی گرایانه شان پر رنگ تر می شود، به سمتی می روند که حتی جامعه مدنی مصر که نگران بود پشت ارتش می ایستند. در عربستان سعودی به غیر از مناطق شیعه نشین به صورت بسیار محدود امنیت و ثبات برقرار است، اگر این نظام کنار رود آیا واقعا جامعه عرستان سعودی که مشکلات اقتصادی ندارد، آمادگی ورود به یک نظام چند حزبی و دموکراتیک که حقوق زنان را رعایت کند، دارد؟! می خواهم بگویم بسیاری از مولفه های مختلف جامعه پذیری در اکثریت کشورهای اسلامی اصلا رخ نداده یا در مراحل بسیار ابتدایی است. همه این مسایل دست به دست هم داده که جنبش هایی مثل بهار عربی جواب ندهد. در حال حاضر شاهد هستیم که هنوز هم در کشورهای مختلف خاورمیانه شرایط لازم برای عبور مرحله به مرحله و یک گذار آرام از جامعه سنتی به جامعه نسبتا مدرن یا حتی شبه مدرن وجود ندارد. با شرایط موجود انتظار بیهوده ای خواهد بود که فکر کنیم کشورهایی که چهار یا پنج دهه دیکتاتوری کامل را تجربه کردند، با کنار رفتن دیکتاتورهای حاکمشان موسم دموکراسی را ببینند که می وزد؛ و بطور کلی باید بگویم که متاسفانه بودن دیکتاتورها در خاورمیانه یک درد است و رفتن آن ها یک درد بزرگتر.

* آقای زاهد به نظر می آید عده ای از مردم کشورهای خاورمیانه خواهان تحول و ایجاد پایه های دموکراسی، حقوق برابر و آزادی های مذهبی در کشورشان هستند منتها می بینیم که وقتی در یک کشور عربی اتفاق یا جرقه ای زده می شود سایر کشورهای عربی هم تحت تاثیر آن قرار می گیرند و وقتی جامعه پذیرش و آمادگی لازم را ندارد گروه های افراطی فرصت عرض اندام می یابند. با این وجود کشورهای خاورمیانه چطور می توانند پایه های دموکراسی را در کشورهای خود بنیانگذاری کنند؟ در دوران گذار چه مدلی می توان برای آنها در نظر گرفت؟

فیاض زاهد: در دهه ۹۰ وقتی جنبش شیعی در جنوب عراق فعال شد و امیر عبدالله به آمریکا سفر کرد به جورج بوش پدر گفت: «چه می کنی؟! این مسیر پرواز ممنوع و سرکوب ارتش عراق منجر به یک ایران جدید می شود» بوش بعدا وقتی پرواز ممنوع را برداشت و موجبات سرکوب ۱۰۰ هزار شیعه را به صدام داد و پذیرفت تا صدام مجددا در قدرت باقی بماند، یک جمله شاهکاری دارد و می گوید “تعامل با صدام شناخته شده از تعامل با نیروی جدید ناشناس معقول تر است” امروز کاخ سفید در مورد بشار اسد نیز به همین فرمول دسترسی پیدا کرده است؛ فارغ از لفاظی هایی که کاخ سفید در رسانه ها می کند، پذیرفته که بشار اسد تا تعیین تکلیف نیروهای افراطی بهتر است که در قدرت باقی بماند و این فرمولی است که ایران و روسیه با یک منطقی دنبال کردند.

جوامعی که از آنها صحبت کردم عمیقا سنتی هستند و روحانیت در جوامع سنتی نفوذ بلافصل دارد، اگر بخواهیم طبقات اجتماعی مختلف را طبقه بندی کنیم شاید روحانیت در دهه ۵۰ رتبه اول مرجعیت در ایران را داشت و در واقع این انرژی تخلیه نشده در ایران پیش از انقلاب تخلیه شد و خود را نشان داد؛ امروز به هر دلیلی این انرژی تخلیه شده جای خود را به اساتید دانشگاه، ورزشکاران و فوتبالیست ها داده و به گونه ای ریزش منفی اجتماعی ایجاد کرده است؛ اما در سایر کشورهای اسلامی اینطور نیست. یعنی نیروی روحانی موثر که با مردم زندگی می کند و با آنها ارتباط می گیرد و در قدرت نیست و به قول مرحوم مطهری “داس به مردم نشان نداده” همچنان یک پایگاه قدرتمند دارد. در بعضی از این کشورها مثل مصر، نیروهای مذهبی مانند اخوان المسلمین اتفاقا تمرکز بسیار قدرتمندی روی نهادهای مدنی و اجتماعی دارند؛ آنها یک شبکه قوی از مدارس اسلامی و موسسات قرض الحسنه دارند که به مردم وام می دهند و آموزش های مختلف اجتماعی در دستور کار آنهاست؛ وقتی این اقدامات با یک حمایت مذهبی یا با یک نوع مشروعیت مذهبی همراه می شود شما با رضایت خاطر، تمایل سیاسی خودتان را به آن سمت ابراز می کنید؛ اتفاقی که در مصر افتاد این است که اخوان المسلمین از جنبش ۶ آوریل استفاده می کند، اما در پیدایش جنبش خیابانی در مصر اخوان المسلمین به هیچ وجه نقش ندارد بلکه این جوان های شباب مصری هستند که در فیسبوک و توییتر یکدیگر را دعوت می کنند و اتفاقا همه خواسته های آنها خواسته های حقوق بشری و دموکراتیک است، این نیروی جوان مردم را به خیابان می کشد، وقتی پای مردم به خیابان کشیده می شود، خطر آغاز می شود، بزرگترین پارادوکس در جامعه شناسی سیاسی این است که چطور یک حکومت را وادار کنیم که انعطاف نشان دهد، حکومت ها تا پای مردم به خیابان ها کشیده نشود، انعطاف به خرج نمی دهند. شما معمولا با اپوزیسیون رسمی رفتار درستی نمی کنید و زمانی شروع می کنید به امتیاز دادن که مردم پایشان به خیابان ها باز شود، زمانی که مردم پایشان به خیابان ها باز می شود به حکومت و اپوزیسیون کاری ندارند، مردمی که به خیابان می آیند می گویند که “هرگاه حکومتی پس از دورانی طولانی از استبداد بخواهد کمی از فضای سرکوب بکاهد، هیچ پادشاهی نمی تواند تاج و تخت خود را حفظ کند” مردم احساس می کنند که حکومت ضعیف شده و با خود چنین می اندیشند که چرا حکومتی که ضعیف شده و در حال عقب نشینی است، من جلو نروم، در این مرحله به عقلانیت سیاسی و منافع ملی توجه نمی شود.

توده های ژلاتینی بدون سابقه سیاسی، بدون مانیفست مشخص، بدون آموزش و رهبری و به طور سهل انگارانه بدون ایدئولوژی وقتی به خیابان کشیده شوند، خطر بزرگی خواهند بود، وقتی پای مردم به خیابان ها کشیده شود، دیگر فرمان دست گروه های سیاسی شناسنامه دار نیست، اینجا آن بزنگاه تاریخی است؛ در این هنگام یک انباشتگی تاریخی، اجتماعی، سرکوب های روانی و اقتصادی فوران می کند و می تواند مغازه بشکند، شیشه ها را خورد کند، ماشین های گران قیمت را خراب کند و رها شود؛ در این لحظه است  که تندرو ها از راه می رسند، تندروها بهترین رهبران برای چنین جنبش هایی هستند؛ آنچنان به مردم وعده های بزرگ، بهشتی و جاودانه می دهند که این سیل انباشته شده اجتماعی به خیابان می آید و علاوه بر بهار، پاییز را نیز از بین می برد. به دو دلیل اتفاقی که در تونس می افتد، متفاوت است، یکی اینکه سطح سواد گروه فرهنگی اولیه بالاتر است و مرتب در پاریس در حال رفت و آمد هستند، توریسم بالاتر و شاخص درآمد بیشتری هم دارند، بنابراین نکته ای که آقای پشنگ می فرمایند مبنی بر اینکه اکثریت مردم مصر به سیسی پناه می برند، کاملا درست است، در جامعه ای که سابقه فعالیت سیاسی آنچنانی وجود ندارد شما یکباره می خواهید حجاب بیاورید، شریعت را اجرا و آموزه های دینی را محقق کنید، در چنین شرایطی نیروی اجتماعی وحشت می کند لذا در مصر آقای مرسی عامل اصلی سقوط دولت مصر بود.

* چرا در ترکیه هم این اتفاق افتاد؟

فیاض زاهد: در ذات آقای رجب طیب اردوغان نه سایر اعضای حزب، یک نهال قدرتمند دیکتاتور وجود دارد، ترک ها از حقارت امپراطوری عثمانی و از تحقیری که یونانی ها و قبرسی ها به آنها روا داشتند، هنوز در رنج هستند. چرا انقدر مصطفی کمال آتاتورک ستایش می شود؟! برای اینکه او بازتابی است از احیای مجدد ترانزیت ترکی و ازمیر، تنگه را آزاد می کند و ارتش ترکیه را به وجود می آورد. لذا امروز مردم ترکیه با هر گرایشی معتقدند که کمال مصطفی پدر ترکیه نوین است. آقای رجب طیب اردوغان علاقه مند بود که این برتری ترکیه را مجددا احیا کند و اشتباه کرد، گمان می کرد که مصر یک متحد استراتژیک به نام اخوان المسلمین پیدا کرده است؛ و بشار اسد را نیز چند ماهه سرنگون می کنند و یک جریان متحد در سوریه، مصر و تونس که آقای راشد غنوشی حضور دارند، ایجاد می شود و در واقع ترکیه به قدرت امپراطوری سابق برمی گردد، ولی “راستی خاتم فیروزه بو اسحاقی خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود” نکته دیگر اینکه خاورمیانه به دلیل فقدان آموزش و تئوری وقتی که نیروی اجتماعی آن رها می شود مهم ترین عنصری که می تواند آن را رهبری کند، روحانیت است، همانطور که در انقلاب اسلامی ایران همه از روحانیت غافل شدند، از CIA گرفته تا گروه های سیاسی داخل، هیچ کس حواسش نبود که این تنها روحانیون هستند که در روستاها نیز شبکه دارند و می توانند مثل یک حزب عمل کنند.

* چرا علما و روحانیت تاثیرگذار هستند؟

فیاض زاهد: مسلمانان با چند پدیده روبرو شدند، یک، سقوط خلافت عثمانی لذا وقتی امروز آثار سیدجمال الدین اسدآبادی را می خوانید به ما می گوید که بزرگترین ایده اش این بود که خلافت را شکل دهد؛ من امروز از شما می پرسم که سیدجمال الدین اسدآبادی چطور می خواست بین ایرانی شیعه و عرب سعودی پیوند برقرار کند؟! اصلا در هیچ چارچوبی ما در کنار هم قرار نمی گیریم، حتی تیم فوتبالمان هم که با هم بازی می کند، حس نفرت و انتقام داریم. به راستی سیدجمال الدین اسد آبادی از چه وحدتی صحبت می کرد، اصلا چه وحدتی میان من و برادران و خواهران عرب می تواند شکل بگیرد! این وحدت از نظر تاریخی و فرهنگی و تفاوت در نوع نگاه ها امکان پذیر نیست. استاد ما مرحوم باستانی پاریزی در کتاب از “پاریز تا پاریس” نوشت: «در مسجد جامع مراکش فردی از من پرسید، کجایی هستی؟ گفتم: ایرانی، گفت: نجس برو بیرون» سیدجمال الدین اسدآبادی صورت مساله را نازل کرده بود و فکر می کرد که اگر دوباره خلافت اسلامی تشکیل شود، مشکل حل می شود همانطور که امروز ابوبکر بغدادی فکر می کند مساله جهان اسلام، مساله خلافت است.

مشکل دوم حقارت در داستان فلسطین بود، افکار عمومی در سال ۱۹۶۵ در بریتانیا در یک نظرسنجی ۶۵ درصد حق را به اسرائیل و ۳۵ درصد حق را به فلسطین داده است، در سال ۲۰۰۶ افکار عمومی بریتانیا ۶۷ درصد حق را به فلسطینی ها داده و گفته دولت اسرائیل فاشیست است، این نشان می دهد که بسیاری از مولفه ها تغییر پیدا کرده و در این تغییر مولفه هاست که امروز اسرائیل زیر فشار است. اسرائیل در این سال ها هر کاری خواست با فلسطینی ها انجام داد و جامعه جهانی ساکت بود، بچه مسلمانان سیاسی رها شده در غرب، پاریس و بروکسل می گویند، ببینید که با برداران و خواهران مسلمان شما چه می کنند و جامعه جهانی در برابر آنها سکوت می کند ولی ۵ نفر که در کافه ای کشته می شوند همه واکنش نشان می دهند. دلیل اینکه دختری به خودش مواد منفجره می بندد، به رستورانی حمله می کند و کشته می شود، برمی گردد به ریشه های عمیق احساسی و روانی؛ البته سازمان های امنیتی مسایل دیگری هم در این مورد بیان می کنند. به نظر من روحانیت سنی نتوانست با واقعیت سوم که عدم پیشرفت است، کنار بیاید، لذا مساله را ساده کرد و فکر کرد که اگر ما به اسلام سلفی برگردیم مشکلات حل می شود. برخی علمای اهل سنت به جای اینکه به واقعیت های عقب ماندگی در جوامع اسلام که یکی از دلایل روشن آن خاموش شدن چراغ علم، عقل و عقل انتقادی است؛ بپردازند، گمان کردند که باید به اسلام سلف برگردیم، اسلام سلف یعنی همه آنچه که در این سال ها تحت آموزه های دینی داده شده دور بریزیم و به صدر اسلام برگردیم چرا که معتقدند در صدر اسلام همه در عین خوشی، صفا و صمیمیت زندگی می کردند، الگوی آنها هم دوران پیامبر و خلفای راشدین است. تا زمانی که علمای مسلمان به پرسش های اساسی در جهان اسلام پاسخ ندهند، کسانی با اسلحه می آیند و ساده ترین پاسخ ها را می دهند، در جهان تشیع بعد از مرحوم مطهری و شریعتی، یک نفر را پیدا نمی کنید که از حوزه دینی به پرسش های امروز جواب داده و اثر آن خوانده یا دیده شده باشد.

* طی سال های اخیر و با بروز اختلافات سیاسی بین کشورهای منطقه به نظر می آید که دو قطبی شیعه و سنی در خاورمیانه پررنگ تر شده است. و برخی گروه ها و افراد تندرو در این کشورها خواسته یا ناخواسته بر این موضوع دامن زده اند. فکر می کنید برای رهایی از این دو قطبی کشورها باید چه اقداماتی انجام دهند؟

پشنگ: قطع به یقین اختلاف نظری که بین کشورهای اصلی منطقه وجود دارد، یکی از اصلی ترین عنصرهای این رادیکالیزم افسارگسیخته است که در خاورمیانه در حال شعله ور شدن هست. بعد از فروپاشی نظام دو قطبی، نظام بین الملل در یک مرحله گذاری است که همچنان ادامه دارد، یعنی هنوز نظم جدیدی بطور کامل مستقر نشده است  اما این دوره گذار یکسری ویژگی ها دارد و یکی از مهم ترین آنها، منطقه گرایی است، یعنی مناطقی که قبلا زیر دو قطب دارای اهمیت بین المللی بودند و در مرزبندی دو قطبی قرار می گرفتند، دیگر آن اهمیت سابق را برای دو ابر قدرت ندارند و در مناطق مختلف شاهد هستیم که دولت ها و قدرت هایی که پتانسیل قدرتمند شدن یا قدرت بالفعلی داشتند، تلاش می کنند تبدیل به هژمون منطقه شوند. در خاورمیانه نیز از دهه ۹۰ تقریبا این مساله شروع شده است ولی از آغاز هزاره سوم کاملا تشدید پیدا می کند و عوامل مختلف دیگری نیز در آن تاثیرگذار هستند. یکی دیگر از ویژگی های عصر امروز هویت گرایی بسیار شدید است، این مساله تحت تاثیر عوامل چندی مانند انقلاب تکنولوژی و رسانه ها و ظهور و فراگیر شدن پدیده هایی نظیر ماهواره و اینترنت، وقوع تحولات منطقه ای نظیر پیروزی انقلاب اسلامی ایران با محوریت عمدتاً شیعی گرایانه ابعاد مختلفی به خود دیده است. همچنین با بالا رفتن سطح تحصیلات و همچنین با تحت تاثیر قرار گرفتن عوامل مختلف از جمله هویت های زبانی، قومی، ملی و مذهبی که سابقا در کشورهای مختلف در زیر مجموعه دولت های مختلف سرکوب می شدند،  مجال پیدا می کنند که نفس بکشند و باز احیا شوند.

همچنین ما از ابتدای هزاره سوم در خاورمیانه چند مساله اساسی داریم، حمله آمریکا به افغانستان و حمله آمریکا به عراق که به نوعی به بهانه جنگ با تروریزم با سلاح های کشتار جمعی آمدند. بوش در اولین سخنرانی خود بعد از ۱۱ سپتامبر که ۴۸ ساعت بعد آن را پس گرفت گفت: “جنگ صلیبی جدیدی آغاز شده است” هرچند بلافاصله حرف خود را پس گرفت اما در میدان عمل گویی چنین جنگی در زمین خاورمیانه آغاز شده است و پس از آن این طرز تفکر حاکم شد به صورتی که گروههایی نظیر القاعده عملاً حضور قدرتهای کافر در سرزمین های اسلامی را به بهانه حملات تروریستی و انتحاری خود علیه اهداف مختلف از جمله مردم تبدیل کردند.

عنصر دیگر افزایش رقابت قدرتهای منطقه ای است در حد فاصل سال ۲۰۰۲ تا ۲۰۱۱ که بهار عربی شکل می گیرد، شاهد هستیم که به دلایل مختلف درآمد چند کشور اصلی و قدرتمند منطقه از جمله ایران، ترکیه و عربستان سعودی بالا می رود؛ قیمت نفت در ایران و عربستان به ۱۴۰ دلار می رسد، اقتصاد ترکیه به دلیل صنعت توریزم و مبارزه با فساد پویاتر می شود. حرکت این کشورها در سیاست خارجی شان را شاید بتوان تا حد قابل توجهی با تئوری رئالیسم تهاجمی در این مقطع تفسیر و بررسی کرد بر اساس این تئوری هرگاه کشورها دارای درامد قابل توجهی می شوند سعی می کنند امنیت خود و مناطق پیرامونی شان را از طریق مسلح تر شدن، افزایش نفوذ و حضور منطقه ای تامین کنند. در این مقطع در ایران یک جناح اصولگرا با قرائت های خاص خود در سیاست خارجی و منطقه ای و بین المللی روی کار بود به نحوی که خواهان استقرار نظمی جدید در منطقه و نظام بین الملل بود و حتی مدعی شراکت در مدیریت جهانی بود عنصر هویتی شیعه در همین مقطع در سیاست خارجی ایران بیش از پیش مطرح گردید البته ظهور نظام جدید در عراق که به معنی در قدرت قرار گرفتن شیعیان بود و نیز ساقط کردن نظام طالبان در افغانستان، مساله قدرت گیری شیعه را پررنگ تر کرده بود این مسائل باعث نگرانی برخی رهبران عرب از جمله ملک عبدالله پادشاه اردن هاشمی شد که برای نخستین بار اصطلاح هلال شیعی را به عنوان خطری در حال ظهور در خاورمیانه مطرح کرد.

همزمان در ترکیه هم شاهد هستیم دو عنصر هویتی ترک گرایی (ترکستان بزرگ) و اسلام اخوانی در حال قدرت گیری در این مقطع است و این عناصر به عنوان فاکتورهای مهم در سیاست خارجی ترکیه در حال نقش آفرینی هستند. عربستان نیز به نحوی دیگر پرچم دار قرائت محافظه کارانه سلفی گری شد.

عربستان سعودی یکی از کشورهایی بود که در کتاب خاطرات جورج بوش یکی از مشوقین اصلی حمله آمریکا به عراق است؛ حتی در آن مقطع اطلاعات اشتباهی در مورد عراق بیان می کنند که آمریکایی ها را مجاب کنند عربستان دست دارد، اما به محض اینکه آمریکا به عراق حمله می کند و می خواهد با مدل دموکراسی پارلمانی از صندوق رای نظام بعدی عراق را درست کند چون اکثریت با شیعه است، بلافاصله یکی از مشوقان اصلی حمله به عراق تبدیل به یکی از مخالفان این وضعیت می شود و تا سال ۲۰۱۱ به صورت رسمی سفارت باز نمی کند، چون برداشت این است که آمریکا در حال ایجاد توطئه ای است و قصد دارد موازنه شیعه و سنی ایجاد کند. پدیده ای که ما در سوریه و عراق به اسم داعش می شناسیم در سال ۲۰۱۳ به نوعی ظهور جدی تری پیدا می کند و ۲۰۱۴ در بصره اعلام خلافت می کند؛ به باور من زمینه های اصلی ظهور و بروز داعش در عراق ۲۰۰۹ و ۲۰۱۰ رخ می دهد و یک بخشی از دلایل آن بی شک ناشی از اشتباهات و سوء مدیریت های نوری مالکی و حامیان منطقه ای آن در عراق بوده است.

*تا چه میزان معتقدید بیشترین شاکله داعش، بعثی های عراقی هستند؟

پشنگ: یکی از گروه های سازنده اصلی داعش، بعثی ها هستند. داعش موصل و تکریت و بطور کلی ۴۲ درصد خاک عراق را ظرف کمتر از چند روز می گیرد؛ در این مقطع اگر سایتهای اینترنتی و دیگر منابع رسانه ای عربی سنی عراقی را مطالعه کنید در می یابید که عمدتاً اینان خود را نه داعش بلکه انقلابیون سنی علیه دولت شیعی نوری مالکی معرفی می کردند این مساله از جمله مسایلی است که در رسانه های رسمی ایران خیلی بازتاب پیدا نکرده است. آمارها می گوید که جمعیت اهل سنت بغداد در حد فاصل سالهای ۲۰۰۳ تا ۲۰۱۳ (هنگامه ظهور داعش) به شدت کاهش پیدا کرده است و موج مهاجرت سنی ها از پایتخت کاملا زیاد و مشهود بوده است، میزان اشتباهات آقای نوری المالکی و حامیان ایشان با گروه های شبه نظامی و غیر رسمی در مناطق اهل سنت عراق بسیار زیاد و قابل توجه است.

همچنین در سرنوشت فعلی عراق به باورم سال ۲۰۱۰ یک سال و نقطه کلیدی در عراق و ظهور داعش است. در انتخابات پارلمانی ۲۰۰۵، عربستان در شک است، ترکیه همچنان دخالت نمی کند و دغدغه اصلی ترکیه این است که کردها بیش از پیش قدرت نگیرند و مدام تهدید می کند که کرکوک مال من است. ایران و آمریکا تقریبا یک نوع توافق نانوشته ولی مشخص دارند که نظام با دو عنصر کُرد و شیعه که متحد هم هستند، تثبیت شود. اما زمانی که انتخابات پارلمانی ۲۰۱۰ در حال آغاز است، شاهد هستیم که از اواخر ۲۰۰۹ و به خصوص ۲۰۱۰ یک ائتلاف منطقه ای شکل می گیرد که ائتلاف آن بسیار قابل توجه است و می توان به آن لبخند زد، در این ائتلاف ترکیه، اردن، عربستان و سوریه حضور دارند؛ سوریه ای که به دلایل مختلف یکی از کشورهای اصلی زمینه ساز ناامنی در عراق بوده است؛ این ادعا نیست، شکایت های عراق از سازمان ملل متحد یا گزارش های نماینده عراق در سازمان ملل در قبال سوریه به عنوان یک همسایه نامطلوب ثبت شده است.

در سال ۲۰۱۰ ما شاهد هستیم که ائتلافی با پول و فشار سیاسی بسیار در منزل احمد داوود اوغلو وزیر خارجه وقت و نخست وزیر فعلی ترکیه، به نام ائتلاف العراقیه به رهبری آقای ایاد علاوی ایجاد می شود، ائتلافی از اهل تسنن و شیعیان سکولاری که ناسیونالیسم عرب را به نوعی ارج می نهند؛ این کشورها به نوعی سعی می کنند با ائتلاف جدید بخشی از قدرت را به عراقی که از دست رفته و احساس می کنند به دست ایران افتاده، برگردانند. ما شاهد هستیم انتخابات ۲۰۱۰ که برگزار می شود، ائتلاف مذکور پیروز می شود، ۹۱ کرسی می گیرد شیعیان با ۳ ائتلاف می آیند و ائتلاف قانون پایین تر از العراقیه ۸۹ کرسی را بدست می آورد؛ ۹ ماه عراق وارد بن بست سیاسی می شود؛ این ۹ ماه حیاتی است و به نظرم اگر حامیان بغداد مقداری دور اندیشی بیشتری داشتند و اجازه می دادند ایاد علاوی که شیعه سکولار بود، دولت را تشکیل می داد، شاید عراق شاهد سرنوشت امروزش نمی شد.  در آن وضعیت طبق تعداد کرسی های پارلمانی بیشتر وزرای کلیدی دست شیعیان و کردها می افتاد؛ اگر چنین اتفاقی رخ می داد، مشکلات بسیار کمتر می شد و آنها (ترکیه و عربستان) وارد پلن B نمی شدند، بعد از ۹ ماه ما شاهد هستیم که در عراق نهایتا ائتلاف پیروز نمی تواند نصف به علاوه یک پارلمان را همراه خود کند تا دولت تشکیل دهد لذا آقای مالکی یک بار دیگر قدرت را در دست می گیرد و پس از آن است که کم کم داعش از پلن B سر در می آورد. در این مقطع عربستان و ترکیه می بینند که دیگر از طریق صندوق انتخاباتی در عراق نمی توانند به خواسته های خود برسند یا آن بخشی که در عراق متحد طبیعی آنها به شمار می رود را نمی توانند حمایت کنند. متعاقبا اگر انتخابات ۲۰۱۴ را رصد کنیم، کمترین بها و پردازش خبر ممکنه در رسانه های ترکیه، عربستان و اردن نسبت به عراق داده می شود در حالی که در ۲۰۱۰ تا شبی که فرصت بوده در منزل خود داوود اوغلو این ائتلاف را به زور و فشار وارد می کنند. در ۲۰۱۴ شاهد هستیم که سنی ها سه لیست اصلی عمده دارند چندین لیست پاینی دارند و اصلا برای متحدین سابقشان مهم نیست که اینها را متحد کنند چون یک پلن B اتفاق افتاده و آنها از طریق دیگری سعی می کنند که موازنه را در عراق ایجاد کنند، ترکیه از طریق کردها و عربستان هم از طریق نیرویی که بعدها داعش شد. اختلافات اساسی کشورهای منطقه به طور قطع به یقین یک از اصلی ترین عوامل زمینه ساز قدرت گیری داعش و گروه هایی مثل داعش بود. در این اختلافات، گروه های شبه افراطی که به ناگاه ایجاد شدند، فرصت تنفس، رشد و بازیگری پیدا کردند.

 

نظرات