به گزارش اتاق خبر به نقل از آرمان امروز، از خشک شدن دریاچه مهارلو فارس گزارش می دهد؛
رها معیری: مرگ دریاچهها در ایران، دیگر یک رویداد محدود و مقطعی نیست؛ پدیدهای فراگیر است که ریشه در تعامل پیچیده عوامل طبیعی، مدیریتی و اجتماعی دارد. این روند از شمالغرب کشور با خشکیدن تدریجی دریاچه ارومیه آغاز شد و امروز به جنوب ایران و دریاچه مهارلو در فارس رسیده است. جامعهشناسی محیطزیست به ما میآموزد که این نوع بحرانها، نهتنها تغییرات اکولوژیکی، بلکه تحولات عمیقی در ساختار اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی جوامع پیرامونی به دنبال دارند.
دریاچه ارومیه در دهههای گذشته با وسعتی بیش از پنج هزار کیلومتر مربع، منبع حیات، اشتغال و هویت فرهنگی برای میلیونها نفر در آذربایجان شرقی و غربی بود. کشاورزان به آب آن وابسته بودند، صیادان از آن ارتزاق میکردند و گردشگری منطقه رونق داشت. اما تغییر اقلیم و کاهش بارندگی، همراه با سیاستهای ناپایدار توسعه کشاورزی، سدسازی بیرویه بر رودخانههای تغذیهکننده و حفر چاههای غیرمجاز، این دریاچه را به بحرانی بیسابقه کشاند. وقتی اکوسیستم فرو میپاشد، جامعه نیز دستخوش تغییر میشود: مهاجرت اجباری روستاییان، بیکاری گسترده، فرسایش سرمایه اجتماعی و افزایش نابرابریهای منطقهای، بخشی از تبعات این فروپاشی بوده است.
در جنوب ایران، دریاچه مهارلو با رنگ صورتی چشمنوازش، از جاذبههای طبیعی کمنظیر استان فارس به شمار میرفت. این دریاچه، علاوه بر ارزش زیباشناختی و گردشگری، منبعی غنی از نمک بود که هم کارکرد اقتصادی داشت و هم بخشی از معیشت محلی را تأمین میکرد. اما امروز، بیشتر سال را خشک و بیآب سپری میکند. تصاویر منتشرشده از کاربران شبکههای اجتماعی، ترکخوردگی بستر و از بین رفتن سطح آبی را به وضوح نشان میدهد. خشکسالی، ورود پسابهای شهری، تغییر کاربری زمینهای اطراف و بهرهبرداری بیرویه از منابع آب، این تالاب را به مرز نابودی کشانده است.
بحران اجتماعی یک خشکسالی
یاور سعدیکار، کارشناس محیط زیست در این رابطه به «آرمان امروز» می گوید: «بحران خشکسالی دریاچهها سه پیامد عمده دارد: نخست، تغییر در الگوهای معیشتی و اقتصادی. هنگامی که منبع آب از بین میرود، کشاورزی و صیادی دچار رکود میشوند و نرخ بیکاری افزایش مییابد. این امر منجر به مهاجرت، عمدتاً به سمت شهرهای بزرگ، و در نتیجه رشد حاشیهنشینی میشود. دوم، تخریب محیطزیست و افزایش بیماریها. گرد و غبار حاصل از بستر خشکیده دریاچهها، حاوی ذرات نمک و فلزات سنگین است که موجب بیماریهای تنفسی و قلبی میشود. این مشکل، بهویژه در جوامعی که دسترسی محدود به خدمات بهداشتی دارند، تأثیری مستقیم بر کیفیت زندگی میگذارد. سوم، تضعیف سرمایه اجتماعی و حس تعلق مکانی. برای مردمی که هویتشان با یک پهنه آبی گره خورده بود، نابودی آن به معنای از دست دادن بخشی از گذشته و خاطرات جمعی است.»
وی در ادامه می افزاید: «دریاچه ارومیه و مهارلو، دو نمونه بارز از این زنجیره علت و معلولیاند. در ارومیه، خشکیدن دریاچه باعث شد بسیاری از روستاها خالی از سکنه شوند و کشاورزی محلی فروبپاشد. در مهارلو نیز از بین رفتن جاذبه گردشگری و منابع نمک، به رکود اقتصادی در شهرستانهای اطراف انجامیده است. همزمان، تغییرات در الگوی بارندگی و افزایش دمای هوا، فشار مضاعفی بر منابع محدود آب وارد کرده است. توسعه کشاورزی پرمصرف بدون توجه به ظرفیت اکولوژیک، و بیتوجهی به احیای تالابها و پهنههای آبی، همه در شکلگیری این وضعیت دخیلاند. از منظر جامعهشناسی توسعه، این روند نشاندهنده غلبه نگاه کوتاهمدت اقتصادی بر رویکرد بلندمدت پایداری است. ابعاد فرهنگی این بحران نیز قابل چشمپوشی نیست. دریاچهها و تالابها، بخشی از میراث فرهنگی و طبیعی کشورند. آنها در ادبیات محلی، ترانهها و آیینهای بومی حضور داشتهاند و از دست رفتنشان، بخشی از حافظه فرهنگی را محو میکند. این فقدان، نهتنها به تنهایی افراد، بلکه به هویت جمعی ضربه میزند و حس بیقدرتی در برابر تغییرات ناخواسته را تقویت میکند.»
سعدیکار با تاکید بر پیامدهای زیستمحیطی مرگ دریاچهها می گوید: «نابودی این پهنهها باعث برهم خوردن تعادل اکولوژیک، کاهش تنوع زیستی و از بین رفتن زیستگاه پرندگان مهاجر میشود. این امر، در سطح منطقهای بر چرخههای اکولوژیکی و حتی امنیت غذایی اثر میگذارد. وقتی یک زیستبوم فرو میپاشد، اثرات آن بهصورت زنجیرهای در اکوسیستمهای همجوار دیده میشود. راهکارها نیز باید چندبعدی باشند. از منظر جامعهشناسی محیطزیست، مدیریت بحرانهای زیستمحیطی نیازمند همافزایی بین دولت، جامعه محلی و نهادهای علمی است. کاهش مصرف آب در کشاورزی از طریق تغییر الگوی کشت، کنترل برداشت از منابع زیرزمینی، احیای رودخانههای تغذیهکننده و بازچرخانی پساب، بخشی از راهکارهای فنی است. اما مهمتر از آن، تغییر نگرش و فرهنگ مصرف آب در سطح جامعه و سیاستگذاری است. مشارکت مردم محلی در تصمیمگیری و اجرای طرحهای احیایی، میتواند سرمایه اجتماعی را تقویت و حس تعلق مکانی را بازسازی کند. مرگ دریاچهها، اگرچه پدیدهای محیطزیستی است، اما پیامدهای اجتماعی آن بهمراتب عمیقتر و گستردهتر است. ارومیه و مهارلو، تنها دو نمونه از دهها پهنه آبی در معرض نابودیاند. اگر این روند ادامه یابد، زنجیرهای از بحرانهای زیستمحیطی، اقتصادی و اجتماعی به راه خواهد افتاد که مهار آن بهمراتب دشوارتر و پرهزینهتر از پیشگیری امروز است.»