اتاق نیوز- هشت نفر بودند که شدند سه نفر.علینقی خاموشی،علاء میرمحمدصادقی و اسدالله عسگر اولادی. این سه نفر اما کم تر چشم دیدن هم را دارند.دیگر هیچ کس آنها را کنار هم ندیده.نه در اتاق، نه در حیاط و نه حتی زیر یک سقف.یاران قدیم را چه می شود؟
هشت نفر بودند.هشت معتمد بازاری که برخی از آنها در روزهای سخت مبارزه، تکیه گاه مالی انقلاب بودند.همان ها که تنها چند روز پس از انقلاب 57 از رهبر کبیر انقلاب حکم گرفتند.حکمی برای رسیدگی به امور اتاق های بازرگانی و سخنگویی بخش خصوصی.از آن جمع،امروز فقط سه نفر باقی مانده اند.سه رفیق قدیمی که دیگر حاضر نیستند کنار هم بنشینند و در یک هوا نفس بکشند. یاران قدیم را چه می شود؟
صبح روز 27 بهمن ماه 1357 هشت بازاری و تاجر انقلابی توسط سید محمدبهشتی به ساختمانی در مرکز پایتخت فراخوانده شدند.در بدو ورود نمی دانستند روحانی سرشناس انقلابی چرا آنها را فراخوانده است اما ساعتی بعد مأموریت آنها مشخص شد.حکمی به امضای امام خمینی(ره) برای اداره اتاق های بازرگانی.
آنها 8 نفر بودند. علی حاجطرخانی، مصطفی عالینسب، علاء میرمحمدصادقی، محمدعلی نوید، ابوالفضل کرداحمدی،اسدالله عسگراولادی، سیدعلینقی خاموشی و علیاکبر پورشهامی.
نزدیک به 7سال سکان اتاق بازرگانی در دست آنها بود.در این مدت با افراطیون مبارزه کردند.نگذاشتند چپ ها در اتاق را ببندند.شیشه های شکسته را عوض کردند.ساختمان های از دست رفته را پس گرفتند.سازوکار تنظیم کردند و در نهایت اتاق را از گزند بدخواهان رهانیدند.
زمان گذشت و بسیاری از آنها دار فانی را وداع گفتند.هشت نفر بودند که شدند سه نفر.علینقی خاموشی،علاء میرمحمدصادقی و اسدالله عسگر اولادی. این سه نفر اما کم تر چشم دیدن هم را دارند.دیگر هیچ کس آنها را کنار هم ندیده.نه در اتاق، نه در حیاط و نه حتی زیر یک سقف.یاران قدیم را چه می شود؟
اسدالله عسگر اولادی که نسبت به دو دوست قدیمی اش،صریح تر اظهار نظر می کند،در گفت وگوی مفصلی که با هفته نامه تجارت فردا داشته،به این پرسش پاسخ داده است که " چرا رفقای 40ساله، این روزها حاضر نمیشوند کنار هم بنشینند؟"
این گفت وگوی مفصل در شماره جدید تجارت فردا منتشر شده و حاوی ناگفته های زیادی از دل خوری ها و نگرانی های سه رفیق قدیمی است.سه رفیقی که وقتی برای حضور در یک میزگرد دعوتشان می کنیم،می گویند نه و حاضر نمی شوند کنارهم بنشینند و از گذشته سخن بگویند.
خلاصه ای ازگفت وگوی تجارت فردا با یکی از این سه رفیق را بخوانید:
*راه ما جدا شده اما رفاقتمان سر جایش باقی مانده. هنوز برای آقای میرمحمدصادقی و مهندس خاموشی احترام قائل هستم و یک موی آنها را به تازه به دوران رسیدهها نمیبخشم. ولی من هم درد دل زیاد دارم.
*کار زمانه است. گاهی شانه به شانه هم حرکت میکنیم و گاهی مجبور میشویم دورتر از هم حرکت کنیم.
*در بحبوحه انقلاب آقای خاموشی کار دیگری میکرد. آنها هیچ کدام نبودند. آقای خاموشی پیش «آمیزعبدالله مقدم» کارآموز بود. در مجموعه نساجی آقای مقدم کار میکرد و حقوق میگرفت.
*آقای میرمحمدصادقی همراه با جمعی از متدینان و متشرعان وقت، تلاش میکردند در کنار مدرسههای سکولار و مدل غربی، فارغالتحصیلان دینی و مذهبی تحویل جامعه دهند
*اولین بار در اواخر دهه 30 و اوایل دهه 40 خدمت امام رسیدم. با دوچرخه از تهران تا قم رکاب زدیم تا خدمت ایشان برسیم
*تا جایی که به یاد دارم، تنها کسی که به مدرسه رفاه رفت و آمد داشت، حاجمحمود لولاچیان بود. البته فکر میکنم امام آقای میرمحمدصادقی را میشناختند ولی آقای خاموشی را کسی نمیشناخت
*اخیراً شنیدهام که رفقای قدیم ما گفتهاند اگر ما پیشنهاد نمیدادیم، عسگراولادی به این کمیته دعوت نمیشد. این حرف اصلاً درست نیست چون در اصل آقای لولاچیان و مرحوم بهشتی مسبب صدور این حکم بودهاند.
*روزی که وارد دفتر آقای بنکدارپور شدم، دیدم علینقی خاموشی نشسته است. آقای بنکدارپور معرفی کرد و گفت این آقا را میشناسی؟ خاموشی گفت: بله. برادر حبیبالله است. برای اولین بار با هم دست دادیم و روبوسی کردیم
*علینقی خاموشی تماس گرفت و گفت سفارش کردهام کارت را درست کنند. گفتم گذرنامه را گرفتم. بیخود شلوغش نکن. انگار میخواست سر من منت بگذارد.
*عدهای راه افتادهاند و روایتهای دروغین از ماجراهای 35 سال پیش تعریف میکنند. من اصلاً نمیخواستم وارد این مسائل شوم اما مجبورم امروز بگویم که حسادت باعث سعایت میشود. این حرفها چیست؟
*آقای میرمحمدصادقی تماس گرفت و گفت: مرحوم توسلی تعهد دادهاند برای ساخت یک مدرسه 100 هزار تومان کمک کنند. این نخستین برخورد من با آقای میرمحمدصادقی بود. به هر حال در اولین برخورد، آقای میرمحمدصادقی به عنوان طلبکار با من تماس گرفتند
*دو اختلاف با آقای خاموشی داشتم. یک اختلاف سر کارت بازرگانی و کارت عضویت بود. من معتقد بودم افرادی که در هیات نمایندگان حضور دارند باید حتماً کارت بازرگانی داشته باشند و ملاک نباید کارت عضویت باشد اما آقای خاموشی معتقد بود داشتن کارت عضویت کافی است. شروع اختلاف ما به خاطر آقای محسن خلیلیعراقی بود
*معتقد بود در کارش دخالت میکنم. هیاتها را میبرد خارج و من آن موقع نایبرئیس و عضو هیاترئیسه اتاق بودم. ایراد میگرفتم که شیوه بحث با مقامات کشورها اشتباه است. او میگفت تو نمیفهمی و من میگفتم خودت نمیفهمی
*ایشان و آقای میرمحمدصادقی تصمیم گرفتند من را از هیاترئیسه حذف کنند. بعد متوجه شدم از مکه دارند کارها را هماهنگ میکنند. آقای میرمحمدصادقی از مکه به مسوول دفتر هیاترئیسه تلفن کرد و خواست با مسعود دانشمند صحبت کند. این تلفن خیلی بد بود و من فهمیدم دارند علیه من کارهایی میکنند.
*در دور بعد هم خاموشی اصرار داشت به جای بنده آقای رسول تقیگنجی بیاید. بنده انتظار داشتم از من حمایت کند اما اینطور نشد. به هر حال از اینجا به بعد تعامل من با رفقای قدیمی تبدیل به تقابل شد.
*در انتخابات اتاق تهران گنجی را مقابل من قرار داد. خاموشی معتقد بود حضور رسول تقیگنجی هیاترئیسه مفید است. گفتم آقای خاموشی این آدم برای تو مشکل ایجاد میکند و دیدیم که مشکل ایجاد کرد.
*پنجاه سال قبل یک روحانی به من نصیحت کرد که مراقب اصفهانیها باشم. راستش من مراقب نبودم به هر حال آقای میرمحمدصادقی در کنار خوبیهایی که دارد که کم نیست، مسائلی هم دارد. گلایههای من از آقای میرمحمدصادقی شخصی است. مثل اینکه انتظار داشتم از من حمایت کند اما نکرد.
* من معتقدم شکست خاموشی به خاطر افکار قدیمی و شیوه اجرایی اقتدارگرایانهاش بود نه به خاطر بلوغ بهزادیان. خاموشی افکار پوسیدهای داشت. در مقابل گروه جدید افکار تازه عرضه کرد.
*حرف بهزادیان از نظر من جدید نبود. هنوز هم حرف جدید ندارد. همان حرفهای قدیمیاش را میزند که روزی همه فکر میکردند جدید است. میگوید من باشم، همه از من اطاعت کنید. من افکارم خوب است. اینکه من باشم و افکارم خوب است و اطاعتم کنید، این حرف جدیدی نیست. این خودخواهی است. یک ساعت با او بنشینید مهلت نمیدهد که پنج دقیقه حرف بزنید
*هیچوقت با هم ادامه ندادیم. رفیق هستیم اما همراه نیستیم. هیچوقت نتوانستم دلم را با آنها صاف کنم. نه میرمحمدصادقی و نه خاموشی. اینها نزدیکان ما هستند. ما الان هم با هم نزدیک هستیم. با هم رفیقیم اما چون به من بدی کردند، دیگر هیچوقت شریک آنها نمیشوم
*حریری هر چه هست، رفیق است. تند است، عجول است اما رفیق است. به قول شما سلحشور است. با او تصمیم گرفتم وارد انتخابات شوم و دوره قبل شدم. دنبال کار تازهای بودم. مشورت کردیم، قدم در راه بگذاریم و از چیزی هم نترسیم. گفتم من کف بازار را دارم.
* وقتی به من بدی میکنید، سعی میکنم این بدی را فراموش کنم و با تواضع با شما مقابله کنم. حریری نه. وقتی به او بدی کنید، معتقد است این را باید با سیلی جواب داد.
*حریری آدم مهربانی نیست. در اجرا مهربان نیست. برای اینکه در اجرا، وقتی به تشخیص رسید، میتازد. من این اشکال را دارم که وقتی به تشخیص برسم، میبینم «چون به گردش نمیرسی، واگرد». این تواضع من است. حریری نه. اینگونه نیست. چون به گردش نرسد، وا نمیگردد. میتازد و میرود جلو. معتقد است باید با بولدوزر خرابش کند و برود جلو
*با آقای میرمحمدصادقی هنوز هم رفیق هستم. خیلی هم رفیق هستم. همیشه به او استاد میگویم. هیچچیزی هم ندارم. ولی در سلیقه انتخاباتی با هم متفاوت هستیم
*تولد من سه روز قبل از برگزاری انتخابات است. حتماً دعا میکنم خدایا هفته آینده هم من را ناراحت نکن. خدای بزرگ کاری نکن که جشن تولد من ضایع شود
* شاید رای نیاورم. به هر حال این یک وظیفه است. من اتاق را دوست دارم و در تمام این سالها افتخار من بوده است. شما نگاه کنید من در انتخابات هیاترئیسه شرکت کردم و رای نیاوردم اما همیشه در نشستهای عمومی شرکت کردم. در مقابل علینقی خاموشی را ببینید، همین که دید رئیس نیست، دیگر پایش را به اتاق نگذاشته است. فرق من و خاموشی این است.
متن کامل این گفت وگو در هفته نامه تجارت فردا منتشر شده است
کد خبر:
92100
تاریخ انتشار: 25 بهمن 1393 - 11:59
اتاق نیوز- هشت نفر بودند که شدند سه نفر.علینقی خاموشی،علاء میرمحمدصادقی و اسدالله عسگر اولادی. این سه نفر اما کم تر چشم دیدن هم را دارند.دیگر هیچ کس آنها را کنار هم ندی...