اتاق نیوز- در سه دهه گذشته دولت مرحوم بازرگان با صفتهای متفاوتی معرفی شده است. اما بدون شک میتوان گفت یکی از ویژگیهای این دولت که به ترجیعبند اکثر تحلیلها درباره آن بدل شده، اعتقاد به لیبرالیسم توسط نخستوزیر و اعضای کلیدی این کابینه بوده است. با توجه به کارنامه اقتصادی این دولت به بحث با موسی غنینژاد عضو هیاتعلمی دانشگاه صنعت نفت نشستهایم. نویسنده کتاب «تجددطلبی و توسعه در ایران» بر خلاف نظر عامه سیاسیون، کابینه مهدی بازرگان را لیبرال نمیداند. وی در این گفتوگو تاکید میکند: «دولت مهندس بازرگان را نمیتوان به هیچ وجه دولت لیبرال یا دولت طرفدار بازار آزاد تلقی کرد. داوری درباره دولتها بایستی بر اساس عملکرد و نتایج عملکرد آنها صورت گیرد. با توجه به این اصل اگر ما به عملکرد دولت مهندس بازرگان و نتایج آن نگاه کنیم این سیاستها را عمدتاً در جهت محدود کردن بازار و سلب مالکیت از واحدهای تولیدی و در مجموع نوعی آرمانگرایی مبتنی بر انقلابیگری میبینیم.»
غنینژاد در بخش دیگری از این گفتوگو به اندیشه انقلابیون در آن روزها نیز می¬پردازد و تصریح میکند: «در آن سالها اندیشه دولتگرایی و توسعه دولتمحور در بین روشنفکران و اقتصاددانان کشورهای جهان سوم اندیشه غالب بود. البته طیف گستردهای از هواداران اقتصاد دولتی وجود داشت. به عنوان مثال چپها و انقلابیون رادیکال از اقتصاد سوسیالیستی جانبداری میکردند در حالی که گروههای ناسیونالیست پشتیبان نقش هدایتگر دولت در اقتصاد بودند.» نیمه آبانماه در تاریخ ما یادآور تحولات و رویدادهای مهمی است. یکی از این رویدادها ماجرای استعفای کابینه مرحوم بازرگان است. برای آغاز بحث می¬خواستم این پرسش را طرح کنم که اصولاً به نظر شما دولت مهندس بازرگان از حیث سیاستها و جهتگیرهای اقتصادی دولتی لیبرال بوده است؟ دولت مهندس بازرگان را نمیتوان به هیچ وجه دولت لیبرال یا دولت طرفدار بازار آزاد تلقی کرد. داوری درباره دولتها بایستی بر اساس عملکرد و نتایج عملکرد آنها صورت گیرد. با توجه به این اصل اگر ما به عملکرد دولت مهندس بازرگان و نتایج آن نگاه کنیم این سیاستها را عمدتاً در جهت محدود کردن بازار و سلب مالکیت از واحدهای تولیدی و در مجموع نوعی آرمانگرایی مبتنی بر انقلابیگری میبینیم. البته باید بین ارزیابی از دولت بازرگان و شخص ایشان قائل به تمایز و تفکیک بود. چه بسا مهندس بازرگان موافق برخی از کارهایی که در دولت او انجام گرفت نبوده اما بررسی بیشتر این موضوع منوط به تحقیق و تتبع درباره بیوگرافی سیاسی و اقتصادی مهندس بازرگان است که باید مورد توجه قرار گیرد و از این بحث خارج است. پاسخ من بیشتر از منظر بررسی عملکرد مجموعه دولت موقت بود که ریاست آن را مهندس بازرگان بر عهده داشت. نسبت ایدئولوژی اقتصادی دولت موقت با ایدئولوژی اقتصادی انقلاب چه بود؟ کاملاً همسو بودند. به این معنی که ایدئولوژی اقتصادی انقلاب یک ایدئولوژی کمابیش ضدسرمایهداری بود. به باور بسیاری از انقلابیون و روشنفکران، رژیم شاه نوعی سرمایهداری وابسته به غرب و امپریالیسم را نمایندگی میکرد. بنابراین، عدم مشروعیت رژیم سیاسی شاه به معنی عدم مشروعیت سیستم اقتصادی حاکم بر آن هم تلقی میشد. به همین دلیل، وقتی انقلابیون به پیروزی رسیدند افزون بر مخالفت سیاسی با رژیم شاه یعنی مخالفت با شخصیتها و ساختار سیاسی رژیم شاه با نظام اقتصادی و شخصیتهای اقتصادی بارز و برجسته آن رژیم هم به مخالفت برخاستند. البته این اقدام اخیر به نظر من کار اشتباهی بود، اما شاید در آن فضای تند و تیز انقلابی کار و اقدام دیگری هم قابل تصور نبود. به این نکته از این جهت اشاره کردم که بسیاری از اقداماتی که در دولت آقای بازرگان انجام گرفت با افکار ایشان آن طور که من میشناسم سازگار نبود. استنباط من این است که ایشان ناگزیر شد در فضای انقلابی حاکم در آن روزها کارهایی را انجام دهد (مثل مصادره برخی کارخانهها و واحدهای تولیدی) که قلباً مایل به انجام آنها نبود. مثلاً در داخل دولت یا نهادهای انقلابی برخی از افراد کارهایی از این دست را انجام میدادند بدون اینکه الزامی به کسب رضایت نخستوزیر موقت داشته باشند. به این اشاره داشتید که تلقی انقلابیون از رژیم شاه تلقی یک رژیم طرفدار سرمایهداری بود اما به ظاهر نظام اقتصادی رژیم شاه هم بهخصوص بعد از افزایش قیمت نفت در اوایل دهه ۵۰ خورشیدی به شدت متمرکز و دولتگرا بود. دقیقاً همینطور بود. من هم تاکید کردم که تلقی انقلابیون و مخالفان رژیم شاه این بود که این رژیم سرمایهداری وابسته است. اما باید اضافه کنم که اولاً سرمایهداری وابسته یک مفهوم کاملاً بیمعنی و فاقد اعتبار علمی است. این اصطلاح را گروههای چپگرا و کمونیست جعل کردند و به عنوان یک شعار انقلابی که ما به ازای واقعی و عینی هم ندارد رواج دادند. ثانیاً اگر سرمایهداری را معادل نظام بازار در نظر بگیریم یک نظام باز است به این معنی که دارای ارتباطات گستردهای با جهان خارج است و این ارتباطات مقتضای این نظام و کاملاً طبیعی است. بنگاههای فعال در اقتصاد بازار باید با دنیای خارج مراوده و تبادل داشته باشند به خصوص برای صنایع و یا کشاورزی مدرن این ارتباط یک ضرورت حیاتی است. لذا اگر به صرف اینکه چون رژیم شاه صنایع و تکنولوژیهای پیشرفته را وارد کشور کرده بود و یا مجوز تاسیس نمایندگی شرکتهای بزرگ خارجی را در کشور صادر کرده بود و یا به بنگاههای داخلی برای داد و ستد با سایر کشورها چراغ سبز نشان میداد آن را یک نظام سرمایهداری وابسته بدانیم دقیقاً مثل این خواهد بود که دولت چین را که به لحاظ سیاسی کمونیستی است به دلیل اقدامات مشابه، یک رژیم سرمایهداری وابسته قلمداد کنیم.
اما اینکه آیا رژیم شاه یک رژیم سرمایهداری به معنای واقعی کلمه یعنی مدافع اقتصاد رقابتی مبتنی بر ساز و کار بازار بود باید تاکید کنم که به هیچ وجه چنین نبود و شاه و تئوریسینهای سیاسی رژیم او خیلی موافق نظام سرمایهداری نبودند و بیشتر از اقتصاد دولتی حمایت میکردند. به این دلیل ساده که در رژیمهای متمرکز و اقتدارگرا نظام اقتصادی دولتی گریزناپذیر است. از این رو در فرصت مناسبی که با بالا رفتن قیمتهای جهانی نفت دست داد و شما هم اشاره کردید رژیم شاه بیش از گذشته به دولتی کردن اقتصاد روی آورد. چنانکه در آستانه انقلاب اسلامی ما به سمت ضعیفتر شدن هر چه بیشتر اقتصاد بخش خصوصی و تقویت اتاتیسم حرکت میکردیم.
جالب آنکه بهرغم برخی تصورات، در سالهای منتهی به انقلاب اسلامی، سیاست خارجی شاه هم بیشتر از غرب فاصله میگرفت و توازن موجود در حال تغییر بود. شاه در اواخر حکومتش و بعد از مباحثی که بر سر افزایش قیمت نفت در اوپک درگرفت به شدت منتقد غرب شد. به لحاظ تاریخی هم اگر به حزب رستاخیر که از سال ۵۳ به بعد مهمترین پایگاه سیاسی رژیم شاه بود نگاه کنیم و مطالب نشریات تئوریک آن را از نظر بگذرانیم به مطالبی برخورد خواهیم کرد که این واقعیت را منعکس میکنند. در مجله «رستاخیز» که ارگان تئوریک حزب بود مقالاتی در ضدیت با امپریالیسم شرق و غرب و تاکید بر جهتگیری مستقل ملی قابل مشاهده است. بنابراین این دیدگاهی که انقلابیون نسبت به ماهیت اقتصادی رژیم شاه داشتند هم نشاتگرفته از فضای چپگرایانه غالب در میان آنها بود و هم حاکی از نوعی بدبینی و بیاعتمادی به رژیم. به همین دلیل انقلابیون و روشنفکران هوادار نظام اقتصادی دولتمحور بودند و چون خود را در تقابل با شاه تعریف میکردند در مورد نظام اقتصادی رژیم او هم بدون توجه به واقعیات و صرفاً از دریچه تعلقات و شعارهای ایدئولوژیک موضعگیری میکردند. ظاهراً در آن سالها دولتگرایی در بین روشنفکران و انقلابیون کشورهای جهان سوم نگرشی غالب بوده است. بله؛ در آن سالها اندیشه دولتگرایی و توسعه دولتمحور در بین روشنفکران و اقتصاددانان کشورهای جهان سوم اندیشه غالب بود. البته طیف گستردهای از هواداران اقتصاد دولتی وجود داشت. به عنوان مثال چپها و انقلابیون رادیکال از اقتصاد سوسیالیستی جانبداری میکردند در حالی که گروههای ناسیونالیست پشتیبان نقش هدایتگر دولت در اقتصاد بودند. این طیفبندی در داخل اعضای نهضت آزادی و دولت موقت که مهندس بازرگان در راس آنها بود هم وجود داشت یا اعضای دولت موقت و تشکل سیاسی وابسته به بازرگان به لحاظ تفکر اقتصادی یکدست بودند؟ نه یکدست نبودند. دولت موقت مهندس بازرگان هم یکدست نبود. چون در داخل دولت موقت از اعضای جبهه ملی و حزب ایران هم حضور داشتند. حزب ایران به لحاظ اقتصادی دارای گرایشهای سوسیالیستی بود. بنابراین چنین انسجامی نه در نهضت آزادی وجود داشت و نه در دولت موقت. مضافاً اینکه در شور انقلابی حاکم در آن مقطع کسی هم دنبال بحثهای تئوریک اقتصادی نبود بلکه شور انقلابی حمل بر این میشد که رژیم شاه مشروعیت و اعتبار خود را از دست داده و کنار رفته و به طریق اولی سرمایهداری که به زعم انقلابیون رژیم شاه آن را نمایندگی میکرد نیز باید از دور خارج شود و این از طریق مصادره صنایع و بانکها و بنگاههای اقتصادی بزرگ که به نظر انقلابیون شریان حیاتی رژیم سابق بود مقدور و ممکن مینمود. با این دیدگاه پدیده متناقض دولت بازرگان هم قابل درک و تحلیل است. مهندس بازرگان هرچند به نظر من در ذیل نحله لیبرالیسم قرار نمیگیرد اما دارای شخصیت محافظهکار و معتدلی بود. او در مقطعی دولت را به دست گرفت که مقتضای آن اقدامات رادیکال و تند بود که بدون توجه به تمایلات وی صورت میپذیرفت و او هم قدرت چندانی برای کنترل آن نداشت. در حقیقت این اقدامات رادیکال به خصوص در حوزه اقتصاد مورد حمایت بسیاری از روشنفکران هم بود. درست است اگر ادعا شود که روشنفکران از چشمانداز سیاست به اقتصاد مینگرند و سیاست و اقتصاد را درهم میآمیزند؟ باید توجه داشت که سیاست جدای از اقتصاد نیست اما از نقطه نظری که شما اشاره کردید این نکته حائز اهمیت است که روشنفکران - لااقل در آن دوران، مشروعیتی برای اقتصاد بازار متصور نبودند به همین دلیل ترجیح میدادند که اقتصاد تابع سیاست و سیاستمداران باشد. از این دیدگاه تنها چارچوب اقتصادی قابل قبول اقتصاد دولتی است حال آنکه قائلان به اقتصاد بازار آزاد مدافع جدایی سیاست از اقتصاد به این معنا هستند که جایگاه اصلی اقتصاد را نه در حوزه دولت بلکه در حوزه جامعه مدنی میدانند. با وجود اینکه این نگرش یک تئوری سیاسی محسوب میشود اما جنبه سلبی دارد نه ایجابی یعنی اینکه معتقد است که سیاستمداران نباید مستقیماً برای هدایت اقتصاد وارد عمل شوند. با توجه به عملکرد اقتصادی سه تن از شخصیتهای سیاسی وابسته به جبهه ملی که شانس تشکیل دولت در ایران را داشتند (مصدق، بختیار و بازرگان) آیا تمایزی بین ناسیونالیسم اقتصادی مدنظر آنها و اتاتیسم وجود داشته است؟ در حقیقت این دو یکی بوده است. توجه داشته باشید که دو نوع ناسیونالیسم وجود دارد: نوع اول ناسیونالیسمی است که بن مایه آن رشد اقتصادی مبتنی بر بازار بوده و به منظور کاهش هزینههای مبادلاتی شکل و سامان گرفته که خاستگاه تاریخی آن اروپای غربی و دستاورد آن ملت-دولت است. نوع دوم ناسیونالیسم رمانتیک بوده که اساس آن یکپارچگی ملی بر اساس وحدت ارگانیک است و در آن حقوق و آزادیهای فردی در اولویت بعدی قرار دارند، نمونه تاریخی این نگرش را در رژیمهای فاشیستی اروپا میتوان سراغ گرفت. در واقع ناسیونالیسم نوع اول در پی صیانت از حقوق و آزادیهای فردی (ایدئولوژی فردگرا) است و ناسیونالیسم نوع دوم وحدت و همبستگی ملی را هدف و اولویت اصلی خود میداند و یک ایدئولوژی جمعگرا به حساب میآید. تشکیل ملت- دولت در کشورهای جهان سوم هم متاسفانه تا حد زیادی متاثر از گرایش نوع دوم بوده است. از این رو اگر اندیشهها و عملکرد و رفتار دکتر مصدق را مورد مطالعه قرار دهید متوجه خواهید شد که نگرش ناسیونالیستی نوع دوم در آن حضور پررنگی دارد و به همین دلیل در حوزه اقتصادی هم اقتصاد دولتی را به اقتصاد بازار آزاد ترجیح میدهد. البته سابقه این نوع ناسیونالیسم در ایران به دوران رضاشاه بازمیگردد که بعد از او هم در مقاطعی و به اشکال مختلف بروز و ظهور یافته است.
در واقع در مورد هر سه دولتی که اشاره شد ناسیونالیسم به معنای نوع دوم آن در بستر و زمینه سیاسی حاضر بوده اما در دولت مهندس بازرگان گرایشهای اسلامی هم در کنار آن وجود داشته است. توجه داشته باشید که دعوای دکتر مصدق با شاه در حوزه اقتصادی این نبود که یکی طرفدار اقتصاد متمرکز و دیگری هوادار اقتصاد بازار آزاد یا سرمایهداری باشد. در واقع اصلاً دعوای فکری و تئوریک بر سر دو گزینه آلترناتیو وجود نداشت بلکه هر دو از اقتصاد دولتی و متمرکز جانبداری میکردند. مارکسیستها و گروههای چپگرا در آن دوره دکتر مصدق را نماینده بورژوازی ملی میدانستند در حالی که مصدق یک اشرافزاده فئودال محسوب میشد و اینکه چنین شخصی نماینده بورژوازی ملی باشد جای بحث و تردید فراوان دارد. ضمن آنکه عملکرد مصدق هم نشاندهنده گرایش او به اقتصاد دولتی بود و اگر دولت او تداوم مییافت در سیاست به اقتدارگرایی و در اقتصاد به اتاتیسم ختم میشد. چنانکه در دولت شاه این مسیر طی شد. از این رو دعوای اصلی شاه و مصدق بر سر کسب و حفظ قدرت سیاسی بود بدون آنکه به لحاظ اقتصادی تفاوت ماهوی با یکدیگر داشته باشند. این نتیجهگیری را میتوان به دولت مهندس بازرگان هم تعمیم داد؟ بله چنین تشابهی وجود دارد. دولت بازرگان معتقد به اقتصاد بازار نبود و در اصول با بقیه انقلابیون هم رای بود اما به لحاظ سلیقه و سطوح و درجات عملکرد، تفاوتهایی با آنها داشت اما عملاً اختلاف اصلی نه بر سر ایدههای اقتصادی که بر سر قدرت سیاسی بود.
منبع: تجارت فردا