اتاق خبر - پس از آنکه در هفته گذشته اعلام شد قرار است ایران به طور مشترک با ترکیه مثنوی معنوی مولانا را به عنوان میراث فرهنگی در یونسکو ثبت کند، موجی از اعتراضها به پا خواست که ترکیه میخواهد مولانا را از ما ایرانیها بدزدد و از اینجور حرفها.
باز هم وقتی هفته گذشته خبر آمد احتمالاً لئوناردو دی کاپریو در فیلمی درباره مولانا نقش این شاعر بزرگ را بازی کند، یک هشتگ با نام رومی سفیدپوست نیست به وجود آمد و بسیاری از افراد به این موضوع اعتراض کردند.
چند نکته درباره این اعتراضات قابل تامل است. نخست اینکه چرا فکر میکنیم مولانا ذاتاً تابعیت ایرانی دارد و در قرن هفتم با پاسپورت ایرانی به ترکیه سفر کرده و به حکم قانون، تابعیت ایرانی دارد؟ مولانا متولد افغانستان بود که در آن سالها جزئی از حاکمیت خوارزمشاهیان و بلاد خراسان به شمار میرفت او اما بسیاری از آثارش را در قونیه که در آن سالها بخشی از امپراتوری روم بود، خلق کرد.
این مقدمه را گفتم نه برای اینکه بگویم مولانا ایرانی نیست و نباید به ما بر بخورد که روزی روزگاری یکی از کشورهای ترکیه یا افغانستان او را به عنوان میراث فرهنگی خود ثبت کنند. مولانا حتماً ایرانی است و بالاتر از آن، شاعر قلمروی فارسی است و ما حق داریم او را یکی از خودمان بدانیم اما خُب راهش این نیست که اگر کشوری دیگر چنین تلاشی کرد، انتظار داشته باشیم با یک دستور دولتی آنها پا به فرار بگذارند.
فرهنگ، نه با دستور به وجود میآید و نه با دستور مالکیتش عوض میشود؛ میتوانیم از دولتمان بخواهیم در یک پروسه فرهنگی و با استفاده از تمام سرمایه فرهنگی کشور تلاشی فرهنگی برای فرهنگ داشته باشد مثلاً اصغر فرهادی یا فرهادیها که روی فرش قرمز جشنوارههای بینالمللی حاضر میشوند، مثل آخرین تجربه که صدای شجریان در کن طنینانداز شد، از مولوی بگویند، از شاعر بزرگ خودمان.
نکته غمانگیز در این زمینه، تسری نگاه دستوری از دولت به شهروندان است. یعنی بسیاری از افراد به رغم اینکه از تعیین تکلیف دولت برای ذائقه فرهنگیشان گلهمند هستند، در چنین مواردی خود به استقبال دستور میروند و از حاکمیت میخواهند با دستور مولانا را مال ما کند!
هر وقت دولتهای ما توانستند با دستور فرهنگ ما را مدیریت کنند، آن وقت حتماً می توانند دستور دهند که همه شاعران جهان ایرانی باشند! این هر دو، غیرممکن است و کاری عبث. اگر دولتها این اشتباه را مکرراً مرتکب میشوند و از آن درس نمیگیرند، غمانگیز خواهد بود که مردم ما به استقبال چنین گفتمانی بروند.
در مورد دوم هم اعتراض به ساخت فیلمی درباره مولانا در هالیوود، منطقی به نظر نمیرسد؛ اگرچه تجربه نشان داده که خروجی هالیوود در مورد بعضی شخصیتهای تاریخی فیلمهایی بسیار بد است، اما ما که اصلاً نباید حرفش را بزنیم.
همان شیخ بهایی و شهریار را که ساختیم برای هفت پشتمان بس است. در ایران وقتی درباره یک شخصیت سریال یا فیلم میسازند که به شکل صددرصدی در چارچوب ایدئولوژی حاکم تعریف شود. همه چیز خوب است، شخصیت مورد نظر هرگز اشتباه نمیکند، دروغ نمیگوید و بالاخره نعوذبالله معصوم است.
خب امکان ندارد چنین فیلم و سریالی کیفیت داشته باشد، وقتی ما نمیتوانیم بسازیم، نمیتوانیم فیلم درست و درمانی درباره میراث معنویمان بسازیم (و اگر هم بسازیم میشود سریال شیخ بهایی!) چرا کس دیگر نسازد؟ برگردیم به همان بخش اول، مگر میتوان با دستور دیگران را از ساختن فیلمی منصرف کرد؟
باز هم هفته پیش خواندم که دکتر ظریف زمانی تمام ساختمان سازمان ملل را گشته تا ببیند این افسانه درج بیتی از سعدی بر سر در آنجا صحت دارد یا نه؛ نتیجه این بود: نه!
یک سوال دیگر وقتی در همین ایران خودمان بر سر هیچ ساختمان بیتی از شاعران ایرانی نوشته نشده، چرا باید انتظار داشته باشیم که بر سر در سازمان ملل بنویسند: بنی آدم اعضای یکدیگرند که در آفرینش ز یک گوهرند؟
ایرنا
94110