به گزارش اتاق خبر، فردریش دورنمات نمایشنامه ای به نام « ازدواج آقای می سی سی پی» دارد که در چرخه ای دیوانه وار از گذر زمان ماجرای دسیسه گری یک سیاستمدار قدرتمند و زنی فتنه گر را روایت می کند. هم مرد و هم زن با مسموم کردن همسر خود دست به قتل زده اند چون دریافته اند که به آنها خیانت شده است.
در این نمایش که اقتباسی از متن دورنمات به حساب می آید شخصیت های نمایشنامه ازدواج آقای می سی سی پی در استودیوی فیلمبرداری قرار داده شده اند و کارگردانی که فقط صدایش را می شنویم و خودش را نمی بینیم می خواهد با آنها فیلمی بسازد، داستان این فیلم داستان همان نمایشنامه اصلی است با این تفاوت که در این فیلم همه چیز شکلی هجو آمیز می گیرد و چرخ دیوانه وار زمان که در اثر دورنمات به کرات بر ناکامی بشر در دستیابی به ایده های ذهنیش برای سعادت و موفقیت تلاش می کند اینجا در برداشت های مکرر سینمایی ترجمه شده.
بهنظرم این نخستینبار است که در ایران چنین موقعیتی روی صحنه وجود دارد، پرده که کنار میرود، بازیگر هر کاری که دوست داشته باشد، میکند و نهایتا بعد از اجرا تذکراتی به او داده شود، اما در اینجا مسأله فرق میکند...
حضور فعال کارگردان در این اثر یک امکان اجرایی را به وجود میآورد که در هر اجرا و بودنش چیزهایی را جهت دهد...
بهنظرم این توجیه درستی برای نارسا بودن دیالوگها نیست، چون در جاهایی من بهعنوان تماشاگر صدای بقیه را میشنیدم، اما مثلا صدای وزیر را خیلیها هنگام نمایش نشنیدند. مشکل از گوش ما است یا صدای بازیگر؟
این نشنیده شدن صدا در جاهایی به کار ضربه میزند، مثلا در یکی از همان صحنههای پرسروصدای نمایش، پرندهای در کنار ماشین حرکت میکند که گفته میشود پرنده صلح است، این پرنده برخلاف آن تصور معمول رنگش سیاه و داخلش هم بمب است، اما آنقدر صدا و حرکت زیاد است که مفهومی به این زیبایی در اثر به درستی فهمیده نمیشود و از خیلیها که پرسیدم اصلا متوجه چنین چیزی در کار نشده بودند...
این مسأله در مورد شوخیها هم وجود دارد، خیلی از این شوخیها بامزهاند و حتی معنا دارند، اما مثلا در صحنههایی که کارگردان از آناستازیا تعریف میکند، این شوخی آنقدر تکرار میشود که دیگر نه خندهدار است و نه معنادار، بلکه بیمزه و حوصله سر بر است!...
بهنظر میآید این تصویر کمی همراه با بزرگنمایی است!
همیشه با ما بهگونهای رفتار شده که فکر کردهایم میتوانیم خودمان و حرفهایمان را پشت آثار غربیها پنهان کنیم، اما همزمان حرفمان را هم بزنیم و آثار آنان را به نفع خودمان مصادره کنیم تا منظورمان را از فیلترها عبور دهیم. این آن چیزی است که بهنظرم از صفویه به این سمت در سرزمین ما به وجود آمده و مربوط به تاریخ معاصر ما نیست. به نظرم در آینده هم تکرار خواهد شد. همچنین بخشی از حرفها و نقدهایی که این تئاتر به اجتماع دارد، در شیوه اجرایی ما گم میشود. کاش میشد کمی خلوتیهای کار بیشتر میشد تا آن ظرافتها و پیامها هم فهمیده شود.
یکسری از فضاها هم مدام تکرار میشوند، از آمدن ماشین به داخل صحنه یا راهرفتنها و میزان سنهایی که تکرار میشوند بگیرید تا شوخیهایی که آنها هم مدام تکرار میشوند، آن هم با یک فرمول! این در شرایطی است که اجرای شما با توجه به استانداردهای تئاتر امروز در ایران طولانی به حساب میآید! آیا نمیشد با کمکردن این تکرارها زمان نمایش را پایینتر آورد! احتمالا پاسخ دادن به این سوال را برعهده کارگردان بگذارید، اما در نمایشی اینچنین که جای بداهه هم زیاد دارد، بخشی از این طولانیشدن را برعهده بازیگران میدانم!...
من بهعنوان مخاطب این اثر فکر میکنم که میتوان زمان اجرا را پایینتر آورد و اجرا هم آسیبی نبیند، هر چند جواب این مسأله را کارگردان باید بدهد...
اگر از همایون بپرسید، قطعا شما را مجاب میکند که چنین اتفاقی نمیتواند بیفتد...
اگر تصور کنیم که بالا بودن زمان نمایش و حوصله سر بری ناشی از این گذشت زمان جزو ایده اجرایی کارگردان است میتوان شیوه اجرای این کانسپت را هم زیر سوال برد، چون آن موقع این سوال پیش میآید که چرا راه خلاقانهتری پیش نگرفتهاید! رومئو کاستلوچی اجرایی دارد که در انتهای آن گروه موسیقی به قدری صداهای ناهنجار تولید میکنند که تماشاگر اذیت میشود و خودش سالن را ترک میکند! منظورم این است که حتی برای زیباییشناسی زشتی هم میتوان راههایی ارایه کرد که تاثیرگذارتر باشند، نه اینکه تنها حوصله سر بر به نظر برسند!...
بهنظرم در این شلوغی نگاه آرتیستیک در جهان میتوان حق را به کارگردان نمایش داد، مثال سینمایی چنین رویکردی میتواند فیلم خواب زمستانی اثر نوری بیگله جیلان باشد که تماشاگرش از تماشای آن زانو درد میگیرد، حتی اگر روی کاناپه خانهاش نشسته باشد! در این میان یکی هم مثل تارانتینو فیلم میسازد که وقتی اثرش را میبینید آنقدر ریتم بالایی دارد که متوجه نمیشوید صد دقیقه گذشت. من میگویم این طولانی بودن اثر عمدی است و باید به آن احترام گذاشت. به نظرم بخشی از این رویکرد هم بسته بهجایی است که داریم اجرا میکنیم، چون فضای سالن بزرگ است، شاید کارگردان را موظف کند که کار را گنده جلوه دهد...
یک جاهایی در اجرا احساس میشد فرقی بین آن شخصیتهایی که مقابل دوربین قرار میگیرند و آن خود واقعیشان وجود ندارد!
بخش زیادی از تماشاچیان، بازیگران این نمایش را میشناسند و کار هم پرمخاطب شده، ممکن است عده زیادی بر این باور باشند که کار برای سوپراستارها راحت است، چون همه به شوق دیدن بازی آنها به سالن میآیند اما از زاویه دیگر هم میتوان به این موقعیت نگاه کرد؛ سوپراستارهای سینما بار سنگینی را بر دوش میکشند، چون اگر کیفیت بازی یا کار پایین باشد، بازتاب آن گسترده خواهد بود!
اما باید پذیرفت که بخشی از تماشاگران هنوز هم بهخاطر اسمها میآیند...
آن مخاطب هم بیشتر از هر کسی همایون غنیزاده را میشناسد، چون میداند که او را فردی میشناسند که اثری فانتزی همراه با فرمهای اجرایی متفاوت را روبهروی مخاطبش قرار میدهد. من حتی فکر میکنم تأثیر او آنچنان زیاد است که حتی اگر به جای ما بازیگران ناشناختهای را هم میآورد از این کار استقبال زیاد میشد، فقط شکلش کمی فرق میکرد. آن موقع میگفتند بیایید ببینید او با کسانی که نمیشناسیم چه اثری را روی صحنه برده است...
من نخستین حرفی که در ماه رمضان به همایون غنیزاده در کافهاش زدم این بود که مدل مخاطب امروز درگیر موج حضور یکی دو بازیگر جوان در تئاتر است که من دوست دارم آن هیاهوها و سلیقهها را از من بگیری و مرا صفر صفر کنی و به روی صحنهات بفرستی. اگر احساس کنم با اسم من بیزنسی به راه افتاده از یک جایی به بعد نخواهم آمد. همایون به راحتی از این اسمها گذشته است و کارش را انجام میدهد. من هم از اسم کوچک خودم در این اجرا گذشتهام، چون قاعده بر این است که اگر من اعتقاد دارم نامی در سینما دارم نباید اجازه بدهم همایون هر بلایی که میخواهد سر من روی صحنه بیاورد و هر شب به من بگوید: این را کی بازیگر کرد!
اما من اینطور به مسأله نگاه نمیکنم. من در فیلمی بازی کردم که یکی از بازیگران آن فیلم به سراغ کارگردان رفته تا صحنههایش را در مونتاژ فیلم دربیاورد؛ چون در صحنههایی از فیلم آن بازیگر چهار دستوپا میآمد بین پاهای من و من هم یک تکه گوشت نذری به او میدادم! اما آن بازیگر رفت و گفت این صحنه را برای خودش کسر شأن میداند. نتیجه هم این شد که آن سکانس درخشان از فیلم درآمد! چون در این سطح هر سوپراستاری در سینما میتواند خیلی کارها بکند؛ هم غذای جداگانه بخواهد و هم اتاق جداگانه در هتلی پنج ستاره!
میخواهم بگویم آن بازیگرها احتمالا نمیپذیرند کارگردان جلوی ٨٠٠نفر تماشاچی بگوید: این را کی بازیگر کرد!؟ همایون غنیزاده کاری با بازیگر میکند که وقتی چنین جملهای را پیش تماشاچیان میگوید، خجالتی در کار نیست! چون مخاطب محصول نسبتا خوبی از من دیده، خندهاش مرا به وجد میآورد و فکر نمیکنم مرا مسخره کرده است. در این موقعیتها میفهمم که خنده بهخاطر دوگانگی است که در تماشاچی به وجود آمده، چون شاهد این بوده که کاراکتر من کارش را درست انجام داده است و این رفتار کارگردان او را به خنده میاندازد...
در پایان این گفتوگو میخواهم از حسی که شبهای به روی صحنه رفتن نمایش داشتید برای خوانندگان بگویید. شما و بقیه همکارانتان در نمایش «میسیسیپی نشسته میمیرد» کاری کردید که بیش از دو ماه تالار وحدت پر از تماشاچیان مشتاق برای تماشای نمایشتان بود...
ما شیفته خودمان نشدیم و اینکه هر شب ٨٠٠نفر برای ما دست بزنند، ما را از خود بیخود نکرده، مثل جایزهبردن شهاب حسینی است که وقتی کن میگیرد با خودت میگویی دیگر چه اتفاقی در این مملکت باید بیفتد تا او احساس کند که کار بزرگتری کرده است! موفقیت این اجرا کمی مرا ترسانده است، زیرا یکی دوسال دیگر که بخواهم دوباره تئاتر کار کنم، اگر با این صحنه مواجه نباشم شاید دلم بگیرد، چون انتظارم بالا رفته است.
شهروند